محل تبلیغات شما

صدای تازه



مجله جهان کتاب.شماره آذر و دی 96

هزار و یک داستان . زری نعیمی


طبقه ی متوسط به هر دری می زند. خودش را از طبقه ی محروم وفقر و نداشتن ها و حقارت ها و رنج هایش کنده و دیگر جزء دوزخیان روی زمین» نیست.وسط مانده ، اما هنوز معلق است و پا در هوا. از این وسط ماندگی خوشش نمی آید. تمامتلاشش را می کند تا به هر طریق ممکن ونا ممکن خودش را برساند به بهشتیان روی زمین.»می خواهد اسم خودش را در آن طبقه ثبت کند. بهشتی هایی که همه چیز دارند. پول وقدرت زیر بنای بهشت برین است . داستان در دو روایت متفاوت یکی از بورس و سهام وطلا و دیگری مهاجرت از این طبقه می گویند. پای مفاهیم و مقولاتی را به داستان بازمی کنند که کمتر فرصت حضوری داستانی داشته اند. از داستان ها غایب بوده اند.منظورم مهاجرت و مهاجران نیست. بورس و سهام و سود مرکب » است. سود مرکبی که قراراست قدرت بیاورد و امکانات؛ و خوشبختی مگر غیر از این است! قبل ترها رمانی رامعرفی کرده اند به نام طلا بازی. رابطه تنگاتنگ طلا و اصالت. اصالت به ساعت هایرلکس بود و وزن و قیمت طلاها. طبقه متوسط تا به پول و قدرت دست پیدا نکرده، دردوزخ زندگی می کند. به احتمال زیاد اگر از این زاویه نگاه کنیم، می توانیم وضعیتپناهندگان ایرانی را در اردوگاه های مأنوس و اردوگاه های پناهندگی در آلمان درککنیم. کسانی که حاضرند انواع و اقسام بدبختی ها و حتی بدتر حقارت ها و توهین ها راتحمل کنند تا برسند به آن چیزی که می پندارند، بهشت است یا به آنجا میرساندشان. منهر چه نگاه می کردم نمی فهمیدم. چطور ممکن است آدمیزاد خود را به آب وآتش بزند تابه زور وارد سرزمینی بشود که نمی خواهندش؟! راهش نمی دهند و او حاضر است لب هایشرا بدوزد، گرسنگی بکشد، بی آبی را تحمل کند، خود کشی کند،  و مهم تر از همه مدام توهین بشنود و تحقیر شود،اما باز هم بماند. لابد یقین دارد این راه به همان که او می خواهد ختم می شود.رمان دیدار. نزدیک شده به این موقعیت و طبقه متوسط، که می خواهد با چنگ زدن بههر وسیله ای، کارت هویت طبقه قدرتمند را به دست بیاورد. چون از کارت هویت طبقهمتوسط بیزار است. یک فصل در بورس و سهام و سود مرکب هستیم. فصل دیگر در مهاجرت وماجراهایش. راوی هر دو فصل بهداد کیانی است. تحلیلگر بور س و سهام. با دستگاهی کهخودش اختراع کرده و اسمش هست نوسانگر»؛ و یکی از همکارانش اسمش را گذاشته گویبلورین». بهداد از صفر شروع کرده. خودش می گوید خانواده فقیر داشته. از آنجا رسیدهبه اینجا که همه خواهان مشاوره با او هستند که میزان ثروت و قدرتشان را بالا وبالاتر ببرند: تحلیلگر بازارهای مالی از جمله بورس ایران و بازارهای بین المللیمثل طلا و نفت و ارز کشورهای مختلف هستن. ایشون در دولت گذشته جز مشاوران وزیراقتصاد بودند. سال هاست تحلیلگر ارشد رومه ی معتبر عصر بورس هستن.» فصل اولبا این جملات کلید می خورد. نویسنده ریسک بزرگی کرده. وارد کردن داستان به مسائلاقتصادی یا وارد کردن مقولاتی مثل بورس و سهام ونفت و ارز به داستان. از جنبههایی، خود کشی داستانی است. چرا؟ زیرا احتمال زیاد و نزدیکی به یقینی هست در دمخواننده کتاب را ببندد و برود دنبال کارو زندگی. مثل کاری که اکثر خوانندگان اهلمطالعه با مقالات و گزارش های اقتصادی می کنند. خواندنش را وا می گذارند به اهلفن. با اینکه اقتصاد به قول مارکس عزیز زیر بنای همه چیز است. زیر بنای زندگی،هویت، اصالت، قدرت و. حتی به قول معروف ملانصرالدین خودمان زیر بنای فردیت وهویت تک تک ماست، چون این آستین نو است که پلو می خورد. با همه ی این اهمیت هایحیاتی، از خواندن مقالات و تحلیل های اقتصادی گریزان هستیم. بر فرض محال اگربخوانیم هم نمی فهمیم. انگار نه انگار که نه سر دارد و نه ته. حالا یک نویسندهچگونه جرئت به خرج می دهد و دل به دریای این مفاهیم می زند با داستانش؟ همان دمِدر داستان سود مرکب» را می گذارد جلوی روی مان: فقط اون قدر بدون که انیشتیندر این باره گفته که سود مرکب یکی از شگفتی های دنیای آدم هاست. هر کس که درکشکند، ثروتمند می شه و هر کی درکش نکنه، فقیر می مونه.» به هر حال نویسنده باداستانش حصر اقتصادی و تحریم ها را شکسته و یک غیر ممکن را به ممکن تبدیل کردهاست. نه تنها تحریم ها را شکسته که فرصتی ایجاد کرده تا خواننده از گریز دستبردارد و بنشیند پای داستان و در مورد بورس بخواند. برای همین اگر دیدار. رانخوانده اید، نترسید، صفحه اول را که خواندید، آن را نبندید. هر چند همان چند جملهاول یک جورهایی تشویقتان می کند به ماندن با کتاب و خواندنش. به تدریج وارد جهانیاز داستان می شویم که تازه است. با رویکرد و نگاهی متفاوت. با زبانی که هم ساده وهم جذاب است هم پر از فراز و فرودهایی که خواندنش را لذت بخش می کند. امر محالخواندن در مورد بورس و سهام و ارز، و امر ممکن نزدیک می شود؛یعنی داستان عاقبت بهخیر شده، نه عاقبت به شر. نقل قول دائمی پدرم بود وقتی من چیزی می گفتم و نویدی میدادم ار خودم در آینده و می گفت: به شیطان گفتند آخر عاقبتت به خیر! گفت: این امریه محال، محال، محال.امر محال مفاهیم و موضوعات اقتصادی در رمان دیدار. عاقبت بهخیر شده؛ یعنی می شود خواند و از آن لذت برد؛ و این همان سود مرکبی» است کهنویسنده توانسته خلق کند. آن هم بدون نوسانگر و گوی بلورین. مسلم است که این سودیکی از شگفتی های دنیای داستان است. هر نویسنده ای به این سود مرکب» دست پیداکند، مسلماً ثروتمند خواهد شد.

بهداد کیانی درس های بزرگ تحلیلی اش را برای آنها که خواهانثروت و قدرت هستند، با یک قصه شروع می کند. با قصه لوبیای سحرآمیز». او به یومنهمان چند دانه لوبیای سحرآمیز اکنون روی این صندلی نشسته. از خانواده فقیر وکارمندش می گوید و آب باریکه ای که داشتند. وقتی که پدرش باز نشسته شده به جای پولنقد به او چند سهام داده اند؛ و او از طرز تفکر خانواده ایرانی می گوید: اینجایک پرانتز باز کنم و یک مطلب مهم رو هم بهتون بگم. تو کشور ما مردم برگه سهام رودارایی نمی دونن. دارایی در نظر ما یه مورد ملموس و زیر سر مثل طلا و زمینه. مادرما هم همین جوری به اون برگه ها نگاه می کرد.» همان برگه های تحمیلی سهام،لوبیاهای سحر آمیز بهداد کیانی شده اند. البته این لوبیاها وقتی عمل می آیند و برگو بار می دهند و بهداد را می رسانند به سرزمین موعود پول و قدرت که بهداد همراه باغزل( همسر تازه عقد کرده) بارو بندیل می بندند و به مهاجرت می روند. قصه مهاجرت ازفصل دوم شروع می شود. تا نیمه پایانی داستان به صورت یک فصل در میان روایاتی ازمهاجرت داریم.

مثل همیشه وسوسه مهاجرت را غزل به جان بهداد انداخته. بهدادهم مذهبی است و هم سنتی و مقید به شئون؛ اما عشق کار دستش داده و نمی تواند درمقابل خواسته های غزل مقاومت کند. می پندارند اول جاکارتا و از آنجا قاچاقی جزیرهکریسمس و بعد هم شیرجه زدن توی خود بهشت که استرالیا باشد. طبق معمول مهاجران اغلبدر توهم شیرجه می زنند. مبنای مهاجرت ها شناخت، تحقیق و آگاهی بر آنچه پیش رودارند، نیست. فقط بر مبنای می گن ها و گفته اند ها و شنیده هاست: جاکارتا خیلیقشنگه. بعد راه می افتیم سمت جزیره ی کریسمس، چند ماه اون جا میخوریم و می خوابیم و بعدشم چی می شه؟ دی دی دیم. حاج بهداد و غزل خانوم، تو خودسیدنی دارن قدم می زنن و به همه ی این نگرانی ها هم می خندن.[ جزیره ی کریسمس]روز کریسمس کشف شده. شنیدم عین بهشته. از اینجاها که حیوون های جنگلی به خاطر آدمندیدن، ازت نمی ترسن.» به فعل ها دقت کنید. فقط می گن، شنیدن و.است. شیرجه میزنند؛ اما به قعر مصیبت ها و بلاهای آسمانی و سرگردانی در جزایر مختلف ، گم شدن،جدایی، مرگ و. بعد از کلی ماجرا، بهداد و غزل نا خواسته جدا می شوند. غزل ناپدید می شود. قایقشان غرق شده. جنازه اش نیست؛ و بهداد می ماند و سرگردانی وگرسنگی و گم شدگی و از دست دادن غزل؛ بالاخره همراه با دیگران می رسند به جزیره یکریسمس. رسیدن تازه به شروع بدبختی های زنجیره ای دیگری است که پایانی ندارد: خورشید داشت غروب می کرد که به جزیره کریسمس رسیدیم. همزمان با ما لنجی حاملپناهندگان هم رسیده بود.مسافران لنج از شدت خوشحالی سوت می زدند و می رقصیدند.»بالاخره بهداد بعد از پیدا نکردن غزل و احتمال مرگ او و شکست همه جانبه اش درمهاجرت، به ایران بر می گردد و این شکست می شود زمینه ی رش لوبیاهای سحرآمیز سهام.بهداد چون تفکر مذهبی دارد، قدرتش را اینگونه تفسیر می کند: یادتون نره که پیامبرما گفته، دنبال علم باشید حتی اگر در جای دوری مثل چین باشد. آدم باید شاخک هاشتوی مسائل اقتصادی ت بخوره» بهداد مدعی است که در اقتصاد همه چیز روی تحلیل میچرخد، نه پیش بینی: این دیگه تخصص من نیست عزیرم. من گفتم تحلیل، نه این که براساس حدس و گمان خرید و فروش کنیم. یادتون باشه . تحلیل گر پیش گویی نمیکند.»

هر چند در داستان خبری از تحلیل نیست و او با تکیه برنوسانگرش، مدام در حال پیش گویی است. تا جایی که دوستش می گوید او چیزی دارد کهدیگران ندارند: . من هم نشانه ای از این رشد قریب الوقوع رو نمی بینم، از طرفیهم اعتقاد زیادی به تحلیل های فنی آقای کیانی دارم. بارها به شخص بنده ثابت شده کهسهمی از نظر بنیادی شرایط آرام و خوبی داره، ولی ایشون چیز دیگه ای رو به من گفتنو همون هم شده. بعضی وقت ها فکر می کنم گوی بلورینی داره که توش نگاه می کنه وآینده رو می بینه.» تحلیل اقتصادی بهداد از یک طرف وصل است به لوبیاها و از اینطرف به گوی بلورین، بیخود نیست که زمانی مشاور اقتصادی وزیر وقت بوده! لابد اقتصادکشور هم با مد و همین گوی بلورین و لوبیاها مدیریت می شده!»

باز می رویم به فصل مهاجرت. بهداد به خانواده اش هیچ نگفتهبوده از رفتن. حالا از آنجا تلفنی خبر می دهد. مادرش می گوید: مادرم پای تلفنگفته بود خاک بر سرت که همه چیزت را فدای تلنگ تیز این دختره کردی. بابام هم اصلانیامده بود گوشی را بگیرد.»

او و غزل به سودای بهشت رفته بودند و بعد هر دو خاک بر سر»می شوند. داستان با روایت موقعیت مهاجرت و مهاجران نشان می دهد که پدیده بزرگمهاجرت می توانست گامی به سوی شناخت فرهنگی و تبادل فرهنگی باشد. قدم هایی درراستای پیشرفت و تمدن و تجدد و کسب ثروت و قدرت. البته اگر.، اگر مهاجرت به جایمی گن ها، به جای توهمات بر پایه ی واقعیت های عینی و مستقر می بود. اگر به جای توهمبر شناخت استوار بود. مهاجرت اگر دو نیمه داشته باشد، سیاه و سفید، اکنون در نیمهی سیاه آن است که دست و پا می زنیم و به هیچ کجا نمی رسیم.

بالاخره بهداد در سفرهای کاری اش و آشنا شدن تصادفی بادختری به نام شهره که او هم نقشه ی سفر قاچاقی دارد با پاسپورت جعلی، همسرش غزل راپیدا می کند. او نمرده. با اسم و رسم جدید منجی و راهنمای مهاجران شده. زندگی اوهم ویران شده بوده با فقر و گم شدگی و تحقیرو ؛ تا اینکه بالاخره با تغییرهویت، آدم جدیدی می شود و صاحب همسری جدید به نام عبدالرحمان. غزل و بهداد همدیگررا پیدا کرده اند اما با سرنوشت هایی جداگانه. بهداد از مهاجرتشان می گوید:

مثل اون موقع که ما همین طوری، بی تحقیق راه افتادیماومدیم. منظورم اینه که یک عده توهم بهشت می زنند و می آن این طرف دنیا و همه یزندگیشون رو به باد می دن.»

غزل روایت دیگری دارد: من از زندگی ای که اینجا تونستمفراهم کنم، پشیمون نیستم. قبول دارم می شد از راه های کم دردسرتری به اینجا رسید واین همه زجر نکشید. دلم نمی خواد هیچکس آواره ی مملکتی غریب بشه. برای همین خودمرو این جوری وقف این کار کردم.»

دیدار در کوالالامپور، جهان داستانی و تازه جذابی ساخته.شاید می توانست خیلی بهتر از این ها که هست بشود اما مهم تر از هر چیز ورود او بهموقعیت های تازه ی داستانی است و خروج از وضعیت های تکراری. نویسنده ها مدام درحال رفت وآمد در یک تکه جا هستند؛ و راضی اند به آب باریکه هایی که در همان محدودهبه دست آورده و می آورند. نویسنده از محدوده ها و محدودیت ها و آن یک تکه ها بیرونزده. مهاجرت کرده. تا با مهاجرتش جهان داستانی تازه ای بیافریند و داستان را عاقبتبه خیر کند.                  


همزمان با روز کتاب و کتابخوانی برگزار شد؛

آیین معرفی و جشن امضای کتاب" دیدار در کوالالامپور" در کاشان

 
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۰:۲۷
 
 
آیین معرفی و جشن امضای کتاب" دیدار در کوالالامپور" در کاشان
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) فروشگاه کتابفروشی ساربوک کاشان شامگاه چهارشنبه و همزمان با روز کتاب و کتابخوانی شاهد برنامه آیین معرفی و نقد و بررسی و جشن امضای کتاب رمان ایرانی" دیدار در کوالالامپور" با حضور نویسنده کتاب" ناصر قلمکاری "و همچنین رییس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی و جمعی از فرهنگ‌دوستان کاشان بود.

باغشیخی "مدیر فروشگاه ساربوک "در ابتدای این آیین و در سخنانی کوتاه ضمن ابراز خوشوقتی از استمرار برنامه هایی نظیر رونمایی و جشن امضای کتاب در بزرگترین مرکز فروشگاهی عرضه کتاب در کاشان افزود: همواره تأکید کرده ییم که نگاه صرف اقتصادی به مقوله نشر و کتاب نداریم و آگاهی بخشی و بالابردن سطح فرزانگی جامعه از طریق مطالعه را نیز مدنظر داشته‌ییم و خود را موظف به نقش آفرینی جدی در حوزه مهم بالابردن سطح مطالعه و آگاهی مردم و شهروندان می دانیم.

در ادامه این آیین که با اجرا و بیان نکاتی نقدگونه از لابلای کتاب توسط عطیه جوادی راد "داستان نویس "همراه بود ، ناصر قلمکاری نویسنده جوان کتاب رمان" دیدار در کوالالامپور " که کتاب وی در سال 96 و توسط نشر معتبر چشمه روانه بازار نشر شده درباره موضوع و ژانر دومین رمان خود پس از کتاب " گذر از هزار تو" گفت: دیدار در کوالالامپور به داستان تلخ مهاجرت غیرقانونی و بعضأ مرگبار انسانها به کشورهای دیگر می پردازد و ایده این رمان پس از شنیدن یک خاطره درباره سفر تلخ یک مهاجر ایرانی به استرالیا به ذهنم خطور کرد.

وی با اشاره به تحقیقات خود در جهت نگاشتن برخی نکات دقیق و مستند پیرامون متن و حاشیه مهاجرت های قاچاق و غیرقانونی و پرخطر در کتاب یادآور شد: برای این کار به تعدادی از دفاتر غیرقانونی مهاجرت مراجعه کردم و از این گذشته با چند مهاجر افغانی که تجربه این گونه مهاجرت های تراژیک وار را داشته اند گفتگو کردم تا علی‌رغم خیالی و تخیلی بودن رمان بتوانم به برخی نکات دقیق پیرامون سوژه در کتاب اشاره کنم.

قلمکاری ادامه داد: این گونه مهاجرت ها با تحمل شرایط غیرانسانی و فاجعه‌وار رقم می خورد به طوری که روزانه 10 لنج از کشورهای مختلف، بین 50 تا 60 مسافر غیرقانونی را تا مقصدی مانند کشور استرالیا حمل می کنند و در این بین اکثر این لنج ها طعمه طوفان و خطر شده و متأسفانه تلفات زیادی از مهاجران غیرقانونی و قاچاق بر جای می گذارند.


بخشی از این برنامه به طرح سؤالات تعدادی از حاضران پیرامون سبک روان نگارش رمان و سؤالاتی دیگر پیرامون برخی از مقاطع رمان از نویسنده همراه بود و در ادامه و پس از امضای تابلوی یادبود این برنامه توسط قلمکاری " نویسنده " ، جوادی مقدم " رییس اداره فرهنگ و ارشاد کاشان" و استاد احمد اسلامی" شاعر و پژوهشگر علوم اسلامی و انسانی همراه بود، هدیه یی نیز به رسم یادبود از سوی فروشگاه عرضه کتاب ساربوک به نویسنده رمان ایرانی" دیدار در کوالالامپور " تقدیم شد.

دیدار در کوالالامپور»؛ ناصر قلمکاری، چشمهبلند پروازی بر فراز دیوارهای کوتاه!

حسن پژمان،    
بلند پروازی بر فراز دیوارهای کوتاه!

دیدار در کوالالامپور» قصه خاص و جسورانه‌ای است. خاص و جسورانه است به این دلیل که نویسنده دست روی سوژه‌ای گذاشته که کمتر نویسند‌ه‌ای به آن می‌پردازد. ناصر قلمکاری در دیدار در کوالالامپور» قصه گویی است وفادار به آنچه نظریه پردازان واقعیت داستانی توصیفش می‌کنند


شما هم احتمالا که نه، قطعا از این گروه‌ آدم‌ها دیده‌اید. از این دوستان یا آشنایان یا همکارانی که می‌خواهند پرواز کنند کشوری دیگر. بروند دنبال رویای ثروت و رفاه‌شان در سرزمینی دیگر. امکان ندارد ندیده باشید. دور و بر همه‌ی ما دست کم یک نفر هست که قصد دارد با یک سفر غیرقانونی و در اصطلاح قاچاقی از مرزهای کشور عبور کند تا به آرزویش برسد. رمانی که اکنون به شما معرفی می‌شود روایتی داستانی از همین مسئله، یعنی مهاجرت و شرح سفرهای پر مخاطره‌ی مهاجران غیر قانونی است.

از سری آثار کتاب‌های قفسه آبی نشر چشمه در سال 1396 یکی، کتابی است با عنوان دیدار در کوالالامپور» به قلم نویسنده 38 ساله ناصر قلمکاری. این کتاب نیز از آثاری است که ذیل نظر حسین سناپور داستان نویس و مدرس داستان نویسی منتشر شده است.

دیدار در کوالالامپور» قصه خاص و جسورانه‌ای است. خاص و جسورانه است به این دلیل که نویسنده دست روی سوژه‌ای گذاشته که کمتر نویسند‌ه‌ای به آن می‌پردازد. ناصر قلمکاری در دیدار در کوالالامپور» قصه گویی است وفادار به آنچه نظریه پردازان واقعیت داستانی توصیفش می‌کنند. ناصر قلمکاری در دیدار در کوالالامپور» اثری کاملا رئالیستی، قصه گو و اجتماعی به نگارش درآورده است. او برای نوشتن چنین اثری سوژه‌ای خاص و کمتر پرداخته شده را انتخاب کرده، سوژه‌ای که شاید سینماگران یا کارگردان‌های تلویزیونی گوشه چشمی به آن داشته‌اند، اما داستان نویسان ایرانی کمتر به اجرای آن فکر کرده‌اند. دیدار در کوالالامپور» قصه مهاجرت و مهاجران بلند پرواز است. مهاجرانی که سقف آرزوهای‌شان بلند است و دیوار فکر و آینده نگری‌شان کوتاه. البته ناصر قلمکاری به همین سادگی هم موضوع مهاجرت را پیش نمی‌کشد؛ کسانی شکست می‌خورند، کسانی جانش را از دست می‌دهند و بعضی نیز موفق می‌شوند. اما چه کسی از گوشه و کنار این راه پر پیچ و خم شناخت دارد؟ دیدار در کوالالامپور» شرح قصه پردازانه، رئالیستی و ظریفی است از آنچه اکنون راه پر پیچ و خم مهاجرت خواندیم. قصه شکست، درماندگی و گاه موفقیت که باید از زاویه‌های مختلفی به آن نگاه کرد. دیدار در کوالالامپور» قصه همت است، امید و البته خانه به دوشی در غربت.

ناصر قلمکاری در داستانی که از آن حرف می‌زنیم به دقت جزئیات ِ سفر به غربت را برابر چشمان مخاطب به نمایش می‌گذارد. او آشکارا از نتیجه گیری و انتقال پیام سرباز می‌زند، اما داستان او آن قدر گویا هست که خواننده نیز در انتظار جملات پایانی و قضاوت گرانه مولف نیز نماند.

قلمکاری در رمان دیدار در کوالالامپور» طبقه متوسط جامعه و فرزندان خانواده‌های معمولی جامعه‌مان  را هدف گرفته است. نوجوانان و جوانانی که ایده‌های بزرگ ثورت در ذهن دارند و تبلور رویای خود را در سرزمینی دیگر می‌جویند.

داستان 20 اپیزودی دیدار در کوالالامپور» روایتی است اول شخص از مردی به نام بهداد کیانی. نقل داستان او و دختری که دوستش دارد و سفر پر فراز و فرود آن‌ها جز لودادن داستان کاری را پیش نمی‌برد. رمان ناصر قلمکاری در عین حال که روایتی است پر شور از سفر ایرانیانی به مای، جزیره‌ی کریسمس و اندونزی، روایتگر شور و حال مهاجران و ترس ان‌ها در میان قاچاقچیان انسان هم است. در عین حال دیدار در کوالالامپور» حدیث عاشقانه‌ای است از وصل و فراق زوجی که فکر می‌کنند به راحتی می‌توانند در کنار هم باشند.

ناصر قلمکاری در دیدار در کوالالامپور» حاشیه نمی‌رود، پُر نمی‌گوید و مطول نمی‎نویسد. هر جمله‌ای برای پیشبرد قصه نوشته شده است. جملات معمولا کوتاه هستند تا ریتم و تمپوی داستان حفظ شود. با خواندن اپیزود نخست دیدار در کوالالامپور» و در همان بدو امر متوجه می‌شوید که رمانی که در دست دارید ریتم تندی دارد و سعی در روایت قصه‌ای دارد که  احتمالا جذابش می‌یابید. این جذابیت چند بعدی است: موضوع و سوژه داستان، سفر پر خطر دریایی با لنج در میان قاچاقچیان انسان، روابط عاطفی کاراکترها و قصه‌ی عاشقانه‌ای که تدریجا در طول داستان پر رنگ می‌شود، ابعادی است که داستان را جذاب می‌کند.

این داستان از این نظر به جامعه گسترده و در عین حال متفاوتی می‌توان پیشنهاد داد. دیدار در کوالالامپور» خوشایند مخاطبانی می‌افتد که دوستدار داستان عاشقانه‌اند. جامعه شناسان یا خوانندگانی که به داستان‌ها و رمان‌هایی با رویکرد اجتماعی علاقه دارند از دیگر خوانندگان احتمالی رمان ناصر قلمکاری هستند. اما مهمتر از همه افرادی که یکی از اهداف‌شان در زمان نزدیک یا دراز مدت مهاجرت است حتما این کتاب را بخوانند. این کتاب می‌تواند فارغ از پیش کشیدن مسائل احساسی و شعاری، دورنمای حقیقی تصمیمات این چنینی را برای شما آشکار کند.  این داستان روایتی است مطلقا رئالیستی که نتایج محتومی در برندارد. در کنار شکست و مصیبت موفقیت هم به تصویر کشیده شده است.  این مسئله می‌تواند اعتماد خواننده‌ی احتمالی این داستان را به اثر جذب کند.


رستگاری در کوالالامپور


گفت و گو ی من با پویان مکاری در شماره 53 ماهنامه تجربه به مناسبت انتشار رمان دیدار درکوالالامپور»

 


ناصر قلمکاری در دومین رمانش دیدار درکوالالامپور» به زندگی افرادی از طبقه متوسط ایرانی پرداخته که با مهاجرت غیرقانونی

 تمام داشته ها، آینده و حتی زندگی شان را ریسک می کنند تا در کشوری دیگر بهزندگی بپردازند.او با روایت قصه گویش سعی کرده

 شخصیت های رمانش را در مکان هاییبکر دچار ماجراهایی کند که کمتر ایرانی از سر گذرانده و همین مسئله دیدار درکوالالامپور

» را به رمانی با ماجراهای متفاوت تبدیل کرده است.شخصیت های فرعی زیاد،لوکیشن های زیاد و ماجراهای مهیج و گوناگون از ویژگی

 های اصلی این رمان هستند.رمان قلمکاری در خلال روایت رئالیستی شخصیت هایش را از ایران ، به جزیره های نیمهمتروک اندونزی،

 کمپ جزیره کریسمس استرلیا و کوالالامپور می برد و در میان اینماجرای پرپیچ و خم به دنبال رستگاری شخصیت هایش می گردد.

 

·      در تمام فصل های رمان دیدار در کوالالامپور» لوکیشن ها و موقعیت های خاصی رامی بینیم که شخصیت ها در آنها گرفتار می شوند، آیا اعتقاد داری که لازم است دررمان برای روایت از چنین موقعیت هایی استفاده کرد؟

 

حتما و وما نه،ولی این مسئله خیلی کمک می کند به متفاوت شدن رمان و به پرداخت متفاوت سوژه مخصوصاسوژه های خاص.

 در این رمان که موضوع اصلی اش بیگانگی و گم گشته گی است، استفاده ازاین موقعیت ها خیلی به ایجاد این حس ها کمک

 کرده است. در واقع کمک کرده به ساختهشدن فضای خاصی که مد نظرم بوده . فضایی که تنها می شد در چنین مکان ها و

 موقعیتهایی آن ها را به وجود آورد.

 

·      پس اتفاقاتی که شخصیت اصلی (بهداد کیانی) از سر می گذراند ، قرار است نوعی ازسرگشتگی را تداعی کند؟

وما به ایندلیل نبوده اما این مکان های خاص و کمتر تجربه شده بهتر این تم را نشان می دهد.

 

·      و ماجرا ها چطور؟

به صورت کلی منبه موقعیت ها و ماجراهای غیر کلیشه ای و البته نه عجیب و غریب که در رمان های دیگراستفاده نشده

 باشند،خیلی علاقه دارم. فضاهای کار نشده و کنج های دیده نشده. شایدداستان هایی داریم که در مورد مهاجرت باشند اما

 رمانی نداریم که راوی در تمام مسیرهمراه شخصیت ها باشد و در موقعیت های خیلی دشوار قرار بگیرد. برای من چنین

 ماجراهایی جالب است، ماجراهایی که روی آنها کار نکردیم تا بتوانیم ادبیات قابلقبولی ارائه کنیم. ماجراها و اتفاقات

 بکر مربوط به سرگذشت ها و زیست های شخصی ،مهلکه هایی که شخصیت های داستانی قابل قبولی بعد از گرفتاری در آن ها

 از دلشانبیرون بیایند.

 

·       هر نویسنده ای دوست دارد بتواندماجراها و موقعیت های بدیع خلق کند. از این دست ماجراها و موقعیت ها در رمان تو کمنیست ، اما چرا آنقدر سریع از آن ها می گذری؟مثلا در رمان دیدار در کوالالامپور»ماجرای هجوم خرچنگ ها، که ماجرای خوبی هم هست، می بینیم ناصر قلمکاری که میتوانسته حد اقل دو صفحه از این ماجرا کار بکشد، تنها دو پاراگراف در این مورد مینویسد.

خب من ابتدا یکنکته را توضیح بدهم. چون من نوشتن را از فیلمنامه نویسی شروع کردم و به نوع رواییسینما علاقه زیادی

 دارم، سعی می کنم در داستانی که می نویسم نوعی آشتی بین رمان وسینما ایجاد کنم. یعنی رمان من سعی می کند مثل سینما

 خیلی روی ماجرایی متمرکز نشودو زیاد به آن شاخ و برگ ندهد و ذهنی نباشد.مثلا اگر از روی این رمان فیلمی ساختهشود

 صحنه هجوم خرچنگ ها در آن حتما سی ثانیه یا یک دقیقه خواهد بود، درست بهاندازه ای که در رمان من است. این را هم

 بگویم که اگر روی صحنه ای به اندازه کافیکار نکرده باشم این یک ضعف است، اما اگر روی آن مکث نکردم یا این که در جاهای

 دیگراز آن استفاده نکردم به این دلیل بوده که همین قدر برای داستان کافی بوده و آنمعنی ای که می خواستم را در همین

 حد از دل ماجرا بیرون کشیدم. از سویی دیگر ، اینرمان در مکان ها و موقعیت های زیادی اتفاق می افتد و طیف زیادی از حال

 و گذشته یکشخصیت را پوشش می دهد، چیزی در حدود بیست سال. تمرکز زیاد روی هر کدام از این بخشها می توانست

 رمان قطوری را به وجود بیاورد که موارد اضافه و زیادی داشته باشد وخواننده را اذیت کند.برداشتم این گونه بود که این

 شیوه هم سبک مورد نظرم را بهترپیاده می کرده و هم به داستان کمک می کرده،پس موتیف های جدید را در داستان آوردم و

 تنها به مقدار لازم از آنها استفاده کردم.

 

·      اگر خودمان را به جای خواننده بگذاریم، واقعا دوست داریم این ماجرا ها رابیشتر دنبال کنیم . خواننده رمان دنبال لذتی است که با تمرکز روی ماجرا ها به وجودمی آید و این یکی از تفاوت های بزرگ رمان با سینما است.آیا احساس نکردی که رویرمانت ریسک کرده ای؟

من در واقع بهاین شکل به آن نگاه نکردم.تا زمانی که موقع نوشتن و بازنویسی احساس کردم که حقمطلب ادا نشده نوشتن

 در مورد آن اتفاق یا وضعیت را ادامه دادم، اما وقتی احساسکردم که مفهوم مورد نظرم را گرفته ام سریع از آن رد شدم.شک

 نکنید اگر فکر می کردماین مسئله ریسک است یا نیست اصلا چنین کاری را نمی کردم چون من در نوشتن زیاد اهلریسک

 نیستم و محافظه کارتر از این حرف ها هستم. ضمنا وقتی آدم می داند دارد چه کارمی کند چرا به ریسک فکر کند ؟ مطمئن

 باشید رمان من آن قدر پر ماجرا هست که خوانندهلذت دنبال کردنش را از دست ندهد.

 

·      این خلاصه گویی در دیالوگ گویی و روایت هر فصل و حتی به صورتی در کلیت رمان همدیده می شود.

خلاصه گویی نیستبیشتر انتخاب جاهای درست و به درد بخور و حذف زواید است شاید، و شروع و پایان فصلاز درست ترین

 جاهایش. همه این ها حساب شده بوده. مثلا من یک فصل داشته ام و طبقطرحی که داشتم محاسبه کرده بودم که باید فلان

 اتفاقات در این فصل بیفتد و ماجرا بهاین جا برسد و حتی این مقدار اطلاعات به مخاطب داده شود. به خصوص بخش گذشته

 چنینطرحی داشته، به این صورت که این آدم در زندگی اش بی عمل و منفعل است و برای همینآن قدر بلا سرش می آید. با

 این همه که پدر و مادرش برایش مهم هستند اما برایمهاجرتش به آنها خبر نمی دهد و همین بی عملی اوست که این همه

 فاجعه را پشت سر همرقم می زند. این ماجراهای سریع و پشت سر هم دست بسته بودن او را نشان می دهد. مثلادر صحنه

 خرچنگ ها خودش را از مسیر آن ها فقط کنار می کشد و تماشایشان می کند.چیدمان من در این رمان این گونه بوده که این

 فرد بر اساس موج ماجراها و اتفاقات بهنقطه ای می رسد که غیر قابل برگشت است. نقطه ای که در زندگی شخصی خیلی از ما

 شایدپیش آمده باشد، نقطه ای که شاید در ابتدای امر به راحتی می توانستیم جلوی دردسر رابگیریم.تمام طرح داستان بر

 این اساس است. وقایع کوچک بی اهمیت پشت هم روی می دهندتا به نقطه ای می رسیم که دیگر نمی شود چیزی را درست

 کرد و فاجعه ای رقم می خورد.زمان حال داستان یا همان زمان رستگار شدن شخصیت اصلی، اما بر خلاف زمان گذشته است.

 شخصیت اصلی داستان تمام زندگی اش بر اساس برنامه است . نکات ریز و درشت را رصد میکند و بر همه چیز نظارت دارد و

 اصلا دوست ندارد که سورپرایز شود. نوع برخوردش بازن زندگی اش در زمان حال با زن زندگی اش در گذشته خیلی فرق

 دارد. کنترل می کند ،نصیحت می کند ، دخالت می کند.

ماحبه با تجربه

 



ما اغلب پرورده‌ی رمان دیکنزی هستیم

 
 
 
بلقیس سلیمانی به همراه محسن آزرم به نقد و بررسی رمان دیدار در کوالالامبور نخستین رمان ناصر قلمکاری پرداختند.
ما اغلب پرورده‌ی رمان دیکنزی هستیم
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، نشست نقد و معرفی رمان دیدار در کوالالامپور»نوشته‌ی ناصر قلمکاری با حضور اهل فرهنگ و علاقه‌مندان به ادبیات عصر چهارشنبه 19 مهر 1396 در دفتر نشر چشمه برگزار شد.

بلقیس سلیمانی، از منتقدان حاضر در این نشست، ضمن تشریح دیدگاه‌های خود درباره کتاب گفتند:برای این‌که مخاطب را دوباره به صحنه کتاب خواندن بکشانیم،باید به او بگوییم: بخوان، لذت ببر  و سرگرم شو! بحثم را با همین دیدگاه آغاز و ابتدا بیان می‌کنم. دیدار در کوالالامپور چه نیست و سپس توضیح می‌دهم که چه هست و چرا وجود این‌گونه کتاب‌ها را ضروری می‌دانم. این رمان آپارتمانی نیست. چیزی که از دهه 1370 شروع شد و به‌تدریج ادبیات‌مان را اشباع کرد؛ شبکه محدودی از ارتباط‌های کوتاه با جزئیات زیاد و فضایی محدود که سریع از هم می‌پاشد و تقریبا تم اصلی آن خیانت است. ما اغلب پرورده‌ی رمان دیکنزی هستیم. ادبیاتی که 
بلقیس سلیمانی: چیزی که از دهه 1370 شروع شد و به‌تدریج ادبیات‌مان را اشباع کرد؛ شبکه محدودی از ارتباط‌های کوتاه با جزئیات زیاد و فضایی محدود که سریع از هم می‌پاشد و تقریبا تم اصلی آن خیانت است. ما اغلب پرورده‌ی رمان دیکنزی هستیم. ادبیاتی که خطوط پررنگ یک عصر را بازتاب می‌دهد. از بزرگ علوی تا آل‌احمد و از احمد محمود تا محمود دولت‌آبادی در این زمره‌اند. این‌ها ذوق خوانندگان اجتماعی ایران را شکل داده‌اند
خطوط پررنگ یک عصر را بازتاب می‌دهد. از بزرگ علوی تا آل‌احمد و از احمد محمود تا محمود دولت‌آبادی در این زمره‌اند. این‌ها ذوق خوانندگان اجتماعی ایران را شکل داده‌اند.»

سلیمانی در ادامه گفت:مزیت دیگر این كتاب این است که از دل‌زدگی متافیزیکی و روشنفکری در آن خبری نیست. در ایران از بوف کور و در دنیا از دکتر ژیواگو به‌بعد می‌توانیم این راوی دل‌زده را سراغ بگیریم. خوب هم هست، ولی وقتی مرز اشباع را رد کند به معضل بدل می‌شود.از زوال هم اثری در رمان نمی‌یابیم که از تم‌های مکرر ادبیات داستانی‌مان بوده است. بنگرید به سالاری‌های بزرگ علوی تا زوال خانم احدیت. زوالِ خاندان، ایدئولوژی و ارزش‌ها بن‌مایه‌هاییست که در اکثر کارها استفاده می‌شود.»

نویسنده رمان مارون» توضیح داد: دیدار در كوالالامپور هرگز در مجموعه‌ی تعاریفی که از ادبیات خوب می‌دهند و آن را به آتش و تبر و اقلیت نسبت می‌دهند،‌نمی‌گنجد. نخبه‌گرا نیست و جادو نمی‌کند. آنارشی و وجد دیونیسوسی ندارد و ضمنا اهل واکاوی طبیعت بشر هم نیست. امکان دارد بپرسید تمام این شاخص‌ها خوب بود و گفتید هیچ‌کدام در کتاب نیست! پس کتاب چی هست؟این كتاب دقیقا همان ادبیاتی است که به آن نیاز داریم؛ اثری که وظیفه‌ی فراموش‌شده‌ی رمان را به‌خوبی ایفا می‌کند: سرگرم کنندگی.
    به اعتقاد میلان درا امروزه ابزارهایی نظیر سینما و تلویزیون مصارف سرگرمی را پوشش می‌دهند و ادبیات دیگر چنین وظیفه‌ای ندارد و باید فراتر برود. اما گمان می‌کنم ضرورت بازگشت به اصل رمان برقرار است و دیدار در كوالالامپور به‌حقیقت همین کار را می‌کند. رمانی تا حدی ژانریک، قصه‌گو و جریان‌محور که همه‌ی المان‌های لازم برای نگهداشتن مخاطب را در خود دارد؛ عشق، ماجرا و گستردگی مرزهای مکانی و زمانی. داستانی که الگویش را از زندگی گرفته و می‌دانیم چنین داستان‌هایی بسیار مقبول خواننده هستند.»

سفر، دیگر موردی بود که این منتقد با استفاده از آن به تحلیل رمان قلمکاری پرداخت و گفت:بخشی از ماجراها بر اساس فرم سفر تنیده شده. از همان آغازِ ادبیات و سروده شدن اودیسه تا امروز، نویسنده‌ها نوعی کاتارسیسم را برای خواننده ایجاد می‌کنند. تجاربی که وی احتمالا در زندگی عادی‌اش نخواهد داشت. رمان مستندگونه است. هر یک از ما به‌نوعی با مهاجرت درگیر بوده‌ایم. اما مساله‌ی رمان دادخواستش علیه رویای بهشت خارج از این مرزهاست.تمی که از عهد مشروطیت درگیرش بوده‌ایم. فرار از مرزهای فکری، ارزشی و جغرافیایی. در عین وارد بودن برخی نقدها به رمان، همین که چند ساعت یک‌سره ما را درگیر می‌کند درخور ستایش است.»


بلقیس سلیمانی

    سپس نوبت به سخنرانی محسن آزرم، منتقد سینما رسید. ایشان گفتند: به دیدار در كوالالامپور 
محسن آزرم: خیلی خوشحالم چون پس از سال‌ها با داستانی روبه‌رو می‌شوم که جنبه‌های تصویری در آن رعایت شده. سفرِ اسطوره‌ای در رمان نکته مهمی است. یعنی همان چیزی که باید پیش بیاید تا شخصیت را پس از طوفان اولیه دگرگون کند. نظیر جریانی که از دهه 1970 در فیلمنامه‌نویسی آمریکایی رخ داد
این‌گونه می‌نگرم که آیا اثری یک‌دست تصویری است یا آن‌که در‌های تصویر را به‌روی مخاطب بسته است؟ اوایل دهه 1370 پرونده‌ای در مجله گردون درباره‌ی عدم اقبال فیلمسازان به آثار ادبی ایرانی منتشر شد. گله‌ها دوطرفه است و دلایل پیچیده‌ای دارد. اما با نگاهی کلی می‌توان گفت که نویسندگان ما تصویری نمی‌اندیشند و از آن‌سو کارگردانان نیز ترجیح می‌دهند با سرقت ایده‌ها از میان کتاب‌ها آن‌ها را وارد فیلمنامه‌هایشان کنند. امروزه بسیاری از نویسندگان در آثارشان آگاهانه از دنیای تصویر کناره می‌جویند. دیدار در کوالالامپور از این باب برایم جذاب بود که دریافتم نویسنده آن را با نگاهی سینمایی خلق کرده. خیلی خوشحالم چون پس از سال‌ها با داستانی روبه‌رو می‌شوم که جنبه‌های تصویری در آن رعایت شده. سفرِ اسطوره‌ای در رمان نکته مهمی است. یعنی همان چیزی که باید پیش بیاید تا شخصیت را پس از طوفان اولیه دگرگون کند. نظیر جریانی که از دهه 1970 در فیلمنامه‌نویسی آمریکایی رخ داد.»

    آزرم در ادامه گفت: شخصا به‌عنوان خواننده از مواجهه با داستان‌هایی که در تهران و اغلب بخش‌های خاصی از آن می‌گذرند خسته شده‌ام. فصل‌های جذاب کتاب برای من آن‌هاییست که بیرون تهران می‌گذرند. بسیاری از نمونه‌های شاخص سینمایی و مشخصا وسترن ماجرای تلاش برای بقا هستند. تصور من این است که نویسنده ابتدا بخش‌های سفر و جزیره را ورز داده و سپس به قسمت تهران و بازار بورس پرداخته و بخش تهران به اندازه جزیره جذاب نیست. درباره شخصیت اول کتاب مواردی همچون رابطه‌اش با زن‌ها و ماجراهای اتومبیلش وجود دارد که انگار نویسنده برای ساختن شخصیت این‌ها را به وی الصاق کرده.»

    سپس خانم سلیمانی در باب انتقادهای وارد به اثر  قلمکاری گفتند: هنرمندان بسیاری در سراسر جهان به سرمایه‌داری و آثار ناگوارش بر زندگی بشر پرداخته‌اند. دیدار در کوالالامپور به بیماری اقتصاد ایران و حاج آقاهای نوکیسه می‌پردازد اما سرشت سرمایه‌داری را نمی‌کاود. علاوه‌بر این با ایدئولوژی زن ستیزانه در اثر مواجهیم. یعنی نویسنده نوعی نگاه تمسخرگرانه به آن‌ها دارد.»

    آزرم 
حسین سناپور: مشخصا درباره دیدار در کوالالامپور باید بگویم که خوش‌خوان است. به چند موضوع از جمله مهاجرت می‌پردازد. سفر از جذاب‌ترین تم‌های داستان‌هاست. اکنون هم به موضوع ملی ما بدل شده. این‌ها در این کتاب خوب و باورپذیر درآمده. همه باید به رونق کتاب‌خوانی کمک کنیم که نویسنده‌ها رشد کنند و صداهای بیشتری در داستان‌نویسی‌مان پدید آید تا از هر کدام سوژه‌های جدیدی بیرون بیاید
در پاسخ گفت: گمان می‌کنم شخصیت بهداد اساسا آدم عمیقی نیست. از این جهت نویسنده درست رفتارش را بازتاب می‌دهد. روابطش با زن‌ها نیز در همین چهارچوب می‌گنجد.»

    در ادامه منتقد دیگری گفت: هرچه از جلسه گذشت به نقد اجتماعی نسبت به نقد ادبی نزدیک‌تر شدیم. در داستان به مهاجرت پرداخته می‌شود و من با سابقه 15 سال مهاجرت بسیاری از تجاربم را با آن‌چه در کتاب خواندم برابر نیافتم. نکته دیگر این‌که شاهدیم موفقیت بهداد در رفتن به بورس رقم می‌خورد. چیزی که نویسنده در گفتگو با ایسنا از آن به‌عنواننمادی از اقتصاد سالم نام می‌برد. قضاوت ارزشی واژه "سالم" برای بورس کمی مرا می‌آزارد.»

    محسن آزرم جواب داد: بورس مبتنی بر انتخاب است. این وسوسه که با خرید و فروش شاید یک‌شبه جیبت پر شود کاملا به کاراکتر اولِ رمان می‌خورد. کسی که عمیق نیست، شکست بزرگی داشته، خطر هم می‌کند؛ پس اینک برای برد به بورس رو می‌آورد. آن‌قدر فرهیخته نیست که مثلا به ادامه تحصیل پناه ببرد. البته در دیدی کلان‌تر با یک داستان روبه‌روییم و فارغ از دغدغه‌ها و تجارب شخصی باید معیار اصلی‌مان کیفیت آن باشد.»


محسن آزرم و ناصر قلمکاری

    در ادامه حسین سناپور به دعوت مجری مراسم طی سخنان کوتاهی گفت: برایم جالب است که وقتی درباره کتابی حرف می‌زنیم انگار مجبوریم ابتدا تکلیفش را از دید اجتماعی معلوم کنیم. یعنی هیچ‌کس مستقیم از اثر صحبت نمی‌کند. این نشان می‌دهد دچار بحران کتاب‌خوانی هستیم. ما هربار با اعطای نوبل به هیجان می‌آییم و شکوه می‌کنیم که چرا خودمان نظیر این هنرمندان را نداریم. ولی در این مملکت پنج جایزه درست و حسابی وجود ندارد و نقدهایمان هم اغلب کوبنده است. باید یاد بگیریم که هر کسی در هر نوعی و ژانری وقتی خوب می‌نویسد باید تقدیر شود. اما متاسفانه نخبه‌های ما با این شیوه به آثار نگاه نمی‌کنند. هر جامعه‌ای به انواع و اقسام کتاب‌ها نیاز دارد. نمی‌شود سلیقه خود را به نویسنده‌ها و خواننده‌ها دیکته کنیم. این یکی از مهم‌ترین مشکلات فعلی ماست. بدگویی‌های مکرر از نویسنده‌ها روی اقبال مخاطب نیز تاثیر گذاشته و کتاب رونق نمی‌گیرد. اما مشخصا درباره دیدار در کوالالامپور باید بگویم که خوش‌خوان است. به چند موضوع از جمله مهاجرت می‌پردازد. سفر از جذاب‌ترین تم‌های داستان‌هاست. اکنون هم به موضوع ملی ما بدل شده. این‌ها در این کتاب خوب و باورپذیر درآمده. همه باید به رونق کتاب‌خوانی کمک کنیم که نویسنده‌ها رشد کنند و صداهای بیشتری در داستان‌نویسی‌مان پدید آید تا از هر کدام سوژه‌های جدیدی بیرون بیاید.»


حسین سناپور و محمد حسن شهسواری


جلسه نقد دیدار در کوالالامپور
 

جلسه نقد رمان دیدار در کوالالامپور»
چهار شنبه نوزدهم مهرماه ساعت 17-19 قرار است جلسه نقدی برای رمان دیدار در کوالالامپور در دفتر نشر چشمه برگزار شود. خانم بلقیس سلیمانی داستان نویس خوب و جناب محسن آزرم مترجم و منتقد سینمایی ، این رمان را نقد خواهد کرد. ورود برای عموم علاقمندان آزاد و رایگان است.
نشانی: خیابان کارگر شمالی،تقاطع شهید گمنام، کوچه چهارم،پلاک 2،طبقه 2 





سلام بر غم

گفت‌وگو با ناصر قلمکاری، به‌مناسبت انتشار رمان دیدار در کوالالامپور»
فرزاد گمار
رومه نگار

ناصر قلمکاری داستان‌نویس و متولد 1358 است. نخستین رمان او گذر از هزارتو» نام دارد. به‌تازگی از او رمان دیدار در کوالالامپور» منتشر شده است. نویسنده در این رمان سراغ موضوع مهاجرت رفته است؛ مسئله‌ای که سال‌هاست، نه‌تنها ایرانی‌ها، جمعیت زیادی از مردم کشورهای خاورمیانه را درگیر خود کرده است. جنگ، فقر، مسائل فرهنگی و اجتماعی و از همه مهم‌تر رفاه و آزادی که مدام در تلویزیون‌های غربی به رخ دیگر ملت‌ها کشیده می‌شود، طبقات فرودست و متوسط جوامع جهان سوم را برای مهاجرت به این سرزمین‌ها مشتاق و ترغیب کرده است. قلمکاری در رمان دیدار در کوالالامپور» سراغ این افراد رفته است. او با خلق شخصیت محوری بهداد کیانی با سبکی برخاسته از رئالیسم به میان این اجتماع گوناگون از ملیت‌های مختلف رفته تا از شکست‌های مهاجران و آرزوهای بربادرفته آن‌ها در جزایر و اقیانوس‌‌های ناآرام، روایتگر زندگی و زیست این آدم‌ها باشد. داستان او با سفر دو عاشق دلباخته آغاز می‌شود که افسون و جاذبه‌های استرالیا آن‌ها را به دست قاچاقچیان انسان سپرده است؛ قاچاقچیانی که کمترین ارزشی برای جان سرنشینان لنج‌های کهنه‌شان قائل نیستند. قلمکاری در این رمان با نثری ساده و تا حدودی گزارشی و با لحنی سرزنشگر موقعیت‌های دلهره‌آور و پر از بیم و امید از مهاجران ساخته است. با ناصر قلمکاری درباره این رمان به گفت‌وگو نشسته‌ایم که درپی می‌آید.
       
*رمان دیدار در کوالالامپور» درباره مهاجرت است. مهاجرانی از کشورهای آسیایی که گمان می‌کنند از جهنم به بهشت غرب می‌روند؛ البته رمان به ما نشان می‌دهد این تصور غلط است. درباره موضوع رمان بگویید. به نظرم رسید در رمان شما سوای ویژگی‌های ساختاری و علقه‌های ادبی، نوشتن از سرنوشت تلخ و تحقیرآمیز مهاجران ایرانی و آسیایی برایتان یک اام بوده است؟

در حقیقت حضور مهاجران و مسئله مهاجرت غیرقانونی در طرح اولیه رمان به‌اندازه نسخه نهایی نبود و قرار بود خیلی جمع‌و‌جورتر باشد. سوژه یک خطی من این‌طور بود که مرد میانسالی که ثروت خود را از راه سرمایه‌گذاری در بازارهای بورس به دست آورده است درگیر مسائل دختری مهاجر می‌شود. همان زمان، به یاد دارم آگهی‌ای که سفارش‌دهنده‌اش دولت استرالیا بود، از بعضی شبکه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور پخش می‌شد و در آن درجه‌دار اخمو و بداخلاقی رو به دوربین می‌گفت: اگر از راه دریا به استرالیا بیایید چنین و چنان خواهد شد و استرالیا وطن دوم شما نخواهد شد.» بار تحقیری که نگاه آن نظامی‌استرالیایی داشت اذیتم می‌کرد. شاید هم برداشت من بود. به هر حال، فکر کردم این رمان بستر مناسبی برای پروراندن چنین سوژه بکری دارد. صحنه‌های مهاجرت در نسخه‌های اول 30درصد کل کار بود که بنا بر ساختمان نهایی 50درصد را در آخر به خودش اختصاص داد.

 
*شناخت شما به‌عنوان نویسنده از دنیای مهاجران و قاچاقچیان انسان از کجا کسب شده است. آیا دلیل انتخاب راوی اول شخص به تجربه‌های شما از مهاجرت برمی‌گردد یا حاصل تحقیق و خیال است؟

شناخت من از دنیای مهاجران غیرقانونی، حاصل گفت‌وگوهای طولانی با افرادی است که تجربه‌های تلخ و شیرین این نوع مهاجرت را داشته‌اند و خواندن هزاران صفحه خاطرات اینترنتی فارسی‌زبانانی که از مسیر اندونزی و دریا به استرالیا رفته‌اند و شیوه‌هایی از این دست.

 سال‌ها پیش برحسب اتفاق به یکی از کمپ‌های پناهندگان در شهر اسن آلمان برای دیدن دوستی رفتم. کسانی که در آن‌جا بودند و محیطش روی من تأثیر زیادی گذاشت. خاطراتی برایم تعریف کردند که تکان‌دهنده بود؛ مثلا درباره رزمی‌کار ایرانی‌ای شنیدم که مرام پهلوانی داشته و ایرانی‌ها را حمایت می‌کرد و در نهایت هم اقامت گرفت. خب این شخصیت الگویم برای صدرای دیدار در کوالالامپور» شد. خودم هم در این سال‌ها بارها به مهاجرت فکر کرده‌ام، ولی جدی نبوده است؛ البته راه‌هایی که به آن‌ها فکر کرده بودم همه قانونی بودند. بخش‌های زیادی هم حاصل تخیل خالص و صرف است. انتخاب راوی اول شخص به تجربه‌های من ربطی ندارد. بیشتر برای واقعی و ملموس‌تر‌کردن وقایع داستان است از دیدگاه کسی که خود درگیر آن ماجراهاست.  


*در رمان واقعیتی نهفته که از بستر ی، اجتماعی و فرهنگی جوامعی مثل ایران، عراق، سوریه، افغانستان و کشورهای همجوار برمی‌خیزد. با این حال تاکید شما در رمان روی شخصیت‌هایی است که تقریبا همگی برای زندگی بهتر و پول و رفاه به مهاجرت دست می‌زنند. در واقع، هیچ نوع آرمانخواهی اجتماعی و انگیزه‌هایی شبیه به این در تصمیم‌گیری شخصیت‌ها وجود ندارد. مسائل اقتصادی دلیل اول و آخر مهاجران برای مهاجرت است، اما ما می‌دانیم همه مهاجران فقط به این دلیل مهاجرت نمی‌کنند؛ مثلا الان حجم بسیار گسترده‌ای از جوانان با رایزنی‌ها و دوندگی‌های مستمر در پی پذیرفته‌شدن در دانشگاه‌های غربی‌ هستند و روزبه‌روز بر تعداد این افراد بیشتر هم می‌شود، اما شما چرا دست روی این قشر از مهاجران گذاشتید؟
رمان من داعیه ندارد ماجراهایش آن‌چنان گسترده است که همه انواع مهاجرت را دربرمی‌گیرد و به آن‌ها می‌پردازد. دختر و پسر جوان داستان این راه پرمخاطره و غیر‌قانونی را انتخاب می‌کنند. خب، قطعا شخصیت‌های دیگری هم که در این راه مهاجرتی سر راهشان قرار می‌گیرند دغدغه‌ای مشابه آن‌ها دارند، وگرنه از راه‌های دیگری اقدام می‌کردند که شاید به کار این رمان نمی‌آمد؛ البته اگر توجه کنید در لابه‌لای این آدم‌ها کسان دیگری را هم می‌بینیم که به شکل‌های دیگر مهاجرت کرده‌اند و دغدغه‌شان فقط نان و آب و رفاه نیست مثلا امیر، راننده میثم یا آن سردبیر رومه که بهداد اول او را به یاد نمی‌آورد یا سهیل. امیر به بهداد می‌گوید خیلی‌ها برای تحصیل به این‌جا می‌آیند، ولی بعد هیچ کاری برایشان وجود ندارد و مسائلی به این شکل مطرح می‌شود یا خود شهره اصلا دغدغه نان و آب ندارد. علاقه به پسری که دوست دارد یا حالا سر قوز افتادنش باعث شده است مهاجرت کند.


*به نظر من ساختار روایی رمان دیدار در کوالالامپور» درست انتخاب شده است. راوی بدون پیچیدگی و تکلف زبانی تا حدودی گزارش‌گونه و واقع‌گرا داستان گذشته و حال شخصیت اصلی را روایت می‌کند و در پایان آن‌ها را به هم می‌رساند. هرچه هم به پایان کتاب می‌رسیم رمان جذاب‌تر می‌شود، اما انتهای کتاب برایم سوال پیش آمد که انگار کمی شتاب پایانی زیاد از حد است. این تصور من است یا دلیلی برای این شتاب داشته‌اید؟
قصه در رمان‌های من عنصر بسیار بسیار مهمی است. شاید مهم‌تر از همه عناصر دیگر. این قصه‌گوبودن روایت، چنین زبان و ساختار روایی ساده‌ای را می‌طلبد تا خواننده خسته نشود و تا حد ممکن حشو و زوائد کار از بین برود و برویم سر اصل مطلب.
در واقع، بهتر است بگوییم همه عناصر روایت در خدمت قصه‌گویی قرار می‌گیرند. درباره شتاب پایانی با شما موافق نیستم که اصلا شتابی باشد و خب دلیلی هم نمی‌توانم بیاورم که چرا بیش از حد شده است. خط اصلی داستان من قصه بهداد و غزل است و سرانجام سفرشان و سرنوشت‌شان. وقتی این‌ها مشخص شد دیگر داستان تمام است. دلیلی ندارد صبر کنیم و باز هم ماجراها یا صحنه‌هایی ببینیم. اگر منظور شما از این شتاب گره‌گشایی نامناسب یا روشن‌نشدن بعضی سوالات است، آن موضوع دیگری است و می‌توان به‌عنوان ایراد کار آن را مطرح کرد.


*رمان عملا مهاجرت غیر‌قانونی را تقبیح می‌کند و این نوع مهاجرت را موجب تحقیر مهاجران می‌داند. خودتان هم از ابتدای نوشتن رمان چنین چیزی موردنظرتان بود؟ یعنی می‌خواستید چنین چیزی را گوشزد کنید یا تذکر دهید و به جایی یا کسی تلنگر بزنید؟
همان‌طور که گفتم، دیدن آن فیلم کوتاه که پیام دولت استرالیا بود مرا ناراحت می‌کرد و دیدن صحنه‌هایی از هموطن‌های درمانده‌ای که جلیقه نجات پوشیده با زن و بچه سوار لنج‌ها بودند یا در اردوگاه‌ها حیران. می‌دانید همه ما ایرانی‌ها نوعی حس غرور درباره فرهنگ و گذشته‌مان داریم. نمی‌دانم غلط یا درست، فکر می‌کنیم در گذشته‌ای بسیار دور خدمات زیادی به جامعه بشری کرده‌ایم و بعضی کارها و موقعیت‌ها در شأن هر ملتی باشد در شأن ما نیست. عوامانه‌ترش مثلا این مسئله که همین 200سال پیش استرالیا کجا بود، وقتی ما هزاران سال فرهنگ داشته‌ایم، چرا الان با ما این‌طوری رفتار می‌کنند و ما را راه نمی‌دهند؟ می‌خواهم بگویم همین حس غرور درباره گذشته و انزجار از بی‌احترامی به هموطنانم کمی هم در من بوده و هست و شاید همین حس برای نوشته‌شدن این داستان و نشان‌دادن حقارت این نوع گذاشتن، رفتن و اسیرشدن به من تلنگری زده باشد.


*شخصیت اصلی رمان یا همان بهداد کیانی در مسائل اقتصادی و بورس شخصیت فعال، کاربلد و موفقی است. چطور می‌شود چنین شخصیتی عقلش را دست قاچاقچی‌های انسان می‌دهد. عشق و دلدادگی یا خواست اجتماعی و فرهنگی؟ منطق چنین شخصیتی برای این نوع مهاجرت از کجا می‌آید؟
بهدادی که مهاجرت می‌کند سن کمی دارد و عاشق غزل است و به نوعی خودش را دست او سپرده است. در هواپیما وقتی گفت‌وگویش را به یاد می‌آورد می‌گوید: سخت بود از چیزی دفاع کنی که خودت قبولش نداشتی.» فقط گاه‌گاهی غر می‌زند و تا غزل حمله می‌کند جا می‌زند. بین راه وقتی لنج را برمی‌گردانند خوشحال می‌شود و فکر می‌کند خیلی هم بد نیاورده‌اند. او همه‌چیز را رها کرده تا فقط دل دختری را که دوست دارد شاد کند. همین بی‌عملی او باعث می‌شود همه چیزش را از دست بدهد. این باخت او را پخته می‌کند. این پختگی مربوط به زمان حال اوست که همه سعی‌اش را می‌کند جلوی شهره را بگیرد. بین این حال و گذشته که یک فصل در میان می‌آیند، زمان زیادی فاصله وجود دارد. بخشی که عامدانه در داستان درباره‌اش حرف نزدم تا به باورپذیری بعضی چیزها خدشه وارد نشود.


*بهداد کیانی یا همان راوی پس از شکست در مهاجرت به استرالیا و ازدست‌دادن عشق زندگی‌اش به ایران برمی‌گردد و با توجه به توانایی‌هایش در حوزه بورس آدم ثروتمندی می‌شود؛ ثروتی که از به‌هم‌ریختگی روابط اقتصادی کلان ایران با جهان غرب ناشی می‌شود. انتخاب چنین شخصی به‌عنوان راوی حتما دلیلی داشته است. آیا ربطی به دانش نویسنده در حوزه بورس و اقتصاد دارد یا نه می‌خواهد نشان بدهد در چنین جامعه‌ای که شوک‌های اقتصادی زندگی آدم‌هــــــا را ناگهـــان دگرگــون می‌کنند مردم و به‌ویژه جوان‌ها که شرایط اقتصادی‌شـــان نــامطمئــن اســت تصمیــم می‌گیرند مهاجرت کنند؟
درواقع، ترکیبی از همه این موارد است. داستانی‌ترین دلیلش این است که بهداد برمی‌گردد و شیوه درست تحلیل را به کار می‌برد تا در بی‌رحمانه‌ترین مکانی که از جزیره کریسمس و اندونزی هم بدتر است، یعنی بازار، به بقا ادامه دهد و موفق شود. او حالا می‌خواهد به خودش ثابت کند که آدم منفعل و بی‌عرضه‌ای نیست که به‌دلیل حرف زنش به آن سر دنیا برود و به احمقانه‌ترین شکلی زنش را گم کند و به کشتن بدهد. او به کاری می‌چسبد که بلد است و به آن علاقه دارد؛ کاری که نوعی نماد اقتصاد آزاد و سالم است و می‌گویند دماسنج اقتصاد کشور است؛ مثلا نمی‌رود دلارفروشی کند یا بسازوبفروش شود یا والتر سریال برکینگ بد» شود. با این کار به خودش نشان می‌دهد می‌توان در همین مملکت ماند و رشدی کرد که آدم خوابش را هم نمی‌بیند.


*با توجه به این‌که پیش از شما هم نویسندگانی با موضوع مهاجرت و سرنوشت تلخی که در انتظار مهاجران است دست به نوشتن رمان زده‌اند، آیا فکر می‌کنید ادبیات مهاجرت در ایران موفق بوده است؟ به‌ویژه این‌که مسئله مهاجرت سال‌هاست در میان ایرانیان رایج است؟
من همه رمان‌های مهاجرت را نخوانده‌ام که بتوانم قضاوت کنم. در سال‌های اخیر سرزمین نوچ» آقای کیوان ارزاقی را خوانده‌ام که خوب بود و یکی، ‌دو کار دیگر که نپسندیدم. به نظرم، این سوژه همچنان بکر و کار نشده است. می‌توان گفت تعداد این رمان‌ها آن‌قدر کم هستند که نمی‌توان معدلی درباره موفق‌بودن‌شان گرفت. مهاجرت بی‌شک یکی از مسائل روز ماست و در این‌باره کاملا با شما موافقم. 

سلام بر غم  



غمِ دریا

میلاد محمدی
پژوهشگر

قصه مهاجرت در قرنی که هستیم کاملا رنگ و بوی دیگری گرفته است. جابه‌جایی ده‌ها هزار نفر در فاصله زمانی کوتاهی از یک سرزمین به سرزمین دیگر همه‌چیز را زیر و رو می‌کند و جغرافیا را کاملا دگرگون کرده و تصویر تازه‌ای روی نقشه حک می‌کند. مهاجرت‌های گسترده‌ از سوریه و عراق و افغانستان در دو سه سال اخیر یک نمونه برای اثبات این حرف است؛ یا مثلا مهاجرت قوم روهینگیاهای میانمار که این روزها درصدر اخبار است و می‌گویند حدود 400 هزار مسلمان از ترس جان‌شان به بنگلادش گریخته‌اند و وضعیت رقت‌باری رقم خورده است.
ناصر قلمکاری در رمان ساده و خوشخوان دیدار در کوالالامپور» روی یکی از همین مهاجران تمرکز کرده است؛ مهاجرانی که به امید زندگی بهتر و روزهای آرام و خوش دست به مهاجرت می‌زنند، اما آیا سرنوشت همه آن‌ها یکی‌ است؟ آیا آن‌ها همه به اهدافی که خواسته‌اند، رسیده‌اند و زندگی بهتری را نیز به دست آورده‌اند؟ آرامش و دنیای بهتر در مبدا دست‌یافتنی‌تر بود یا حالا که بعد از روزها اضطراب و جان در کف دست نهادن، خود را به مقصد رسانده‌اند؟
مهاجرت غالبا قصه تلخ و اندوهناکی است؛ هم در آن فراق است هم دل‌کندن و ازدست‌دادن. غمی که در مهاجرت هست تا مدت‌ها و شاید تا پایان عمر گریبان مهاجر را بگیرد، اما همه‌ این موضوع نیز غمگین نیست. گاهی نیز به دست آوردن هویت تازه، چنان کاری با روح و روان مهاجر می‌کند که همه سختی‌ها و اضطراب‌ها فراموش می‌شود. عشقی تازه رقم می‌خورد. دیدار در کوالالامپور» قصه تلخی‌ها و خوشی‌های مهاجرت است.
استراتژی ناصر قلمکاری در رمانش بر قصه‌گویی است. شاید عمده‌ترین دلیلش این باشد که خود مهاجرت و همه اتفاق‌های آن به اندازه کافی درام هستند و روایت قصه‌ای با این مضمون خود به اندازه کافی بر خواننده اثر می‌گذارد. در رمان دیدار در کوالالامپور» گره‌خوردگی غم و شادی و رنج و خوشی در زندگی آدم‌هایی روایت می‌شود که به امید رهایی دست به سختی و دشواری زده‌اند.



دیدار در کوالالامپور قصه‌ی مهاجران است. آن‌ها که در جست‌وجوی بهشت خیالی‌شان دست به هر کاری می‌زنند و چنگ به هر ریسمانی و سرانجام یکی هویتش را می‌بازد‌، دیگری عشق بزرگ زندگی‌‌اش و یکی هم جانش را. یکی هم راه میان‏بُر پُر پیچ‌و‌خم را به‌‏سلامت طی می‌کند و موفق می‌شود. نویسنده آن‌ها را از ایران تا لنج‌های قاچاقچیان انسان در اندونزی، کمپ‌های جزیره‏‌ کریسمس استرالیا و البته شهر کوالالامپور مای، با همه‌ زیبایی‏‌ها و وحشت‌هایش، دنبال می‌کند تا با روایتی رئالیستی و قصه‌گو جهانی پُر از غافلگیری و جذابیت بیافریند. ناصر قلمکاری در دومین رمانش توجه خاصی به طبقه‌ متوسط ایرانی دارد و رفتارها و افکارشان را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد و موفق می‌شود عاشقانه‌ای مدرن و امروزی خلق کند.

معرفی کتاب دیدار در کوالالامپور توسط رادیو رویداد فرهنگی 


 



دیدگاه علی چنگیزی درباره رمان دیدار در کوالالامپور
کمتر کتابی بوده که مثل کتاب ناصر قلمکاری جذبم کند، هم داستانش برایم جالب بود هم روایت کم نقصی داشت. قلمکاری، قلمی قصه‌گو دارد و قصه نگون بختی خودخواسته مهاجران غیرقانونی را خوب روایت کرده است. تصویر بهشتی خیالی از غرب که به کابوس تبدیل می‌شود. کتاب خوبی بود که از خواندنش لذت بردم .   



 رومه همشهری پنج شنبه 9  شهریور 1396 شماره 280 

به تازگی كتابی در حوزه ادبیات مهاجرت منتشر شده كه ما را به لنج‌های قاچاق انسان در اندونزی و کمپ پناهندگان در جزیره كریسمس ایتالیا می‌برد. همان جاهایی كه هرروز خبرهای ناگواری از آنها منتشر می‌شود. دیدار در كوالالامپور رمانی است كه ما را به مای،اندونزی و جزیره‌های دورافتاده این كشورها می‌برد. قلمكاری برخلاف رویه مرسوم داستان نویسان امروزی، به جای آنكه زندگی مدرن شهری را دستمایه روایت خود قرار دهد به سراغ موضوع بكر و تازه رفته است. هرچند ادبیات مهاجرت موضوع جدیدی نیست و رضا قاسمی در همنوایی اركستر چوب‌ها، یا فیروزه جزایری دوما در عطر سنبل عطر كاج از مهاجرت و مهاجران گفتند و با استقبال مخاطبان رو به شدند، اما تا به حال نویسنده‌ای مهاجرت به استرالیا و كمپ‌های پناهندگی جزیره كریسمس را دستمایه رمان قرار نداده بود. همین موضوع باعث شد تا به سراغ ناصر قلمكاری برویم و با او گفت‌وگویی پیرامون تازه‌ترین كتابش انجام دهیم.  

  • * خودتان را معرفی كنید و از سابقه نویسندگی خود برای‌مان بگویید.
ناصر قلمكاری متولد ١٣٥٩ هستم، از سال 1380می‌نویسم.ابتدا فیلمنامه می‌نوشتم، سپس خیلی زود عطای فیلمنامه نویسی را به لقایش بخشیدم و به ادبیات روی آوردم.اولین رمانم در سال ١٣٨٣در نشر نگاه با نام گذر از هزارتو» چاپ شد.طی این سال‌ها دو كار دیگر نوشتم كه متأسفانه چاپ نشدند تا اینكه به تازگی دیدار در كوالالامپور» منتشر شد.
  • * چه شد كه مهاجرت را دستمایه رمان قرار دادید؟
راستش هنگامی كه می‌خواستم این كار را بنویسم اصلا قرار نبود درباره مهاجرت باشد.همان زمان یك آگهی در یكی از تلویزیون‌های دولت استرالیا دیدم كه باعث شد جرقه این رمان در ذهنم زده شود.درجه دار اخموی استرالیایی دراین آگهی كه درباره مهاجرت به این كشور بود، می‌گفت: استرالیا وطن دوم شما نخواهد شد» و انگار داشت نه به پناهجوها، كه به همه ما تشر می‌زد. این موضوع باعث شد نسبت به نوشتن این رمان مصمم شوم.در ضمن داستان‌هایی هم از كسانی كه برای مهاجرت به استرالیا رفته بودند شنیده بودم. بنابراین تصور كردم كه رمان بسترمناسبی برای پرداختن به این موضوع است.البته همه رمان درباره مهاجرت نیست. بیشتر فضای عاشقانه كار مدنظرم بوده كه مهم‌ترین پیرنگ كار است.
  • * ادبیات مهاجرت سابقه قوی و طولانی در ادبیات جهان دارد. جومپا لاهیری، نویسنده هندی از تم مهاجرت برای روایت‌هایش استفاده كرد و اتفاقا بسیار هم موفق بود، اما نوشتن درباره مهاجرت راه رفتن بر لبه تیغ است؛ چرا كه منفعت شخصی آدم‌ها گاهی با منعفت ملی در تضاد و تناقض قرار می‌گیرد. اگر از مهاجرت طرفداری كنید؛ احتمالا به خیانت به منافع ملی و تشویق فرار مغزها متهم می‌شوید و اگر مهاجرت را امری یكسره مذموم بدانید، طیفی از خوانندگان از شما رویگردان می‌شوند. شما چگونه با این چالش روبه‌رو شدید؟
مهاجرت به‌خصوص در این سال‌های اخیر مسئله مهمی در جامعه ما بوده و حتما دغدغه افراد زیادی هم هست. قطعا آنهایی كه با فكر و تدبیر و بنا به نیاز و ضرورت این راه را انتخاب می‌كنند، منظورم نیستند. مثلا ببینید این تب كه اگر همه‌‌چیز را رها كنی و بروی به آن طرف دنیا و حتی اگر از صفر شروع كنی، همه‌‌چیز درست می‌شود و ره صد ساله را یك شبه می‌روی، مدت‌هاست همه‌گیر شده. نمی‌گویم همه‌‌چیز گل و بلبل است. اتفاقا در این رمان قصدم نشان دادن بیماری فرار از مشكلات و میان بر زدن بوده است. بنابراین این نوع ادبیات را باید جدی گرفت.حالا دلیل و نوع مهاجرت هر چه می‌خواهد باشد. قطعا جای كار بسیاری هم دارد. چه بسیار قصه‌های ناشنیده نو كه ناگفته مانده‌اند. دردنیای كنونی به‌ویژه با بالا گرفتن جنگ‌ها مهاجران مورد توجه رسانه‌ها و مردم قرار گرفته‌اند. دو سال پیش تصویر جسد آن كودك سوری در ساحل دل همه را به درد آورد یا آوارگان لیبیایی كه قایق‌شان در سواحل ایتالیا غرق شد.این موضوع درد روز است و باید به آن پرداخت.بنابراین هنوزجای كار بسیاری دارد.
  • * كمی درباره مضمون این رمان بگویید.
همانطور كه اشاره كردم قرار نبود با دختر و پسر داستانم راه بیفتم و مهاجرت آنها را روایت كنم. قرار بود درباره مرد ثروتمندی بنویسم كه درگیر دختر مهاجری می‌شود و به دردسر می‌افتد. در نهایت به این شكل درآمد كه به گمانم بهتر هم شده است.
  • * برای نوشتن این رمان چقدر تحقیق كردید؟
بخش‌های زیادی از كتاب حاصل زیست و تجربه شخصی خودم است؛ به‌طور مثال سال‌ها به‌عنوان تحلیلگر تكنیكال در بورس تهران فعالیت داشتم. تحلیل تكنیكال تحلیلی است كه براساس نمودارهای عرضه و تقاضا و میانگین‌ها انجام می‌شود. همچنین طی چندین سفری كه به مای و كشور‌های آسیای جنوبی شرقی داشتم اطلاعات و تجربه‌هایی به‌دست آوردم كه در فضا‌سازی‌ این داستان بسیار كمكم كرد.كتاب را طی یك سال نوشتم و به‌دلیل وقوع حوادث در چند كشور دور، مجبور بودم تحقیقات وسیعی بكنم. البته بخشی از كتاب هم برگرفته از تجربه شخصی خودم است. كتاب‌های بسیار زیادی خواندم. با افراد زیادی كه تجربه‌های فراوانی را در این زمینه از سرگذرانده‌بودند، صحبت كردم.
  • * عادت كتاب خواندن شما چگونه است؟
بیشتر كتاب‌های حوزه ادبیات داستانی را مطالعه می‌كنم. كتاب‌های حوزه نقد و كتاب‌های آموزشی هم می‌خوانم.البته دوره‌هایی هم بوده كه بنا برعلاقه‌ام، رفته‌ام سراغ تاریخ یا موضوعات دیگر.مطالعه یكی ازعادت‌هایی است كه از سن پایین به آن می‌پرداختم. از این بابت خیلی خوشحالم.واقعا مطالعه عیش مدام است و هیچ لذتی با آن برابر نیست. این را مدیون مادرم هستم كه برایم كتاب‌های زیادی می‌خرید و می‌خواند. كارگاه صحافی پدرم جزو بهترین مكان‌های دنیا برایم بود. به‌طور متوسط روزی دو، سه ساعت مطالعه می‌كنم. در این زمینه روز و شب برایم مهم نیست؛ فقط سكوت و خلوتی باشد و ذهن آرامی.
  • * آخرین رمانی كه خواندید چه بوده و اگر ممكن است كتابی به مخاطبان ما پیشنهاد كنید؟
آخرین رمانی كه خواندم نوشته نویسنده خوب آقای قاسم شكری است؛ به نام عروس آب. كار قوی و جذابی است و می‌توانم خواندن آن را به دیگران پیشنهاد كنم. 

گفتگو ادبی کافه داستان با ناصر قلمکاری در مورد رمان زخم بوتیمار

ناصر قلمکاری در گفت‌وگو با کافه داستان:

همین که بفهمیم هیچ انسانی فریادرس ما نیست بزرگترین امید است

زخم_بوتیمار_ناصر قلمکاری

سعیده امین‌زاده: ناصر قلمکاری در دو کتاب پیشین خود گذر از هزار تو» و دیدار در کوالالامپور» نشان داده که دغدغۀ به‌تصویرکشیدن سرگردانی انسان امروزی را دارد. انسانی که از شهر و موطنش آرامشی دریافت نمی‌کند و در تردیدی دائمی سرگردان است. گاهی کوچ را چاره می‌داند و گاه ماندن و عصیان را. راویان داستان‌های او همواره غیرقابل‌اعتمادند. شخصیت‌هایی ناکام با ذهن‌هایی پریشان و در پی گمشده‌ای که رسیدن به آن در جهان واقعیات میسر نیست. شخصیت‌هایی که زیر سیطرۀ جهانی ناامن، راه شوریدن را پیش گرفته‌اند. زخم بوتیمار» تازه‌ترین اثر این نویسنده نیز ترسیم‌گر چنین جهانی است و انتشار این رمان بهانۀ گفت‌وگوی کافه داستان با اوست که در ادامه می‌خوانید:

***

کافه داستان: از بارزترین ویژگی‌های رمان زخم بوتیمار»، راوی غیرقابل‌اعتماد آن است. نوعی راوی که در عین جلب همدلیِ مخاطب، می‌داند چه‌طور فضا و مو‌قعیت را به نفع خودش پیش ببرد. چنین شکل روایتی از کجا به ذهن‌تان رسید و فکر می‌کنید این شیوۀ روایی چه نسبتی با دوره‌ای که در آن زیست می‌کنیم دارد؟
ناصر قلمکاری: راوی غیرقابل‌اطمینان یکی از سخت‌ترین راوی‌ها برای نوشتن رمان است. آن‌قدر چموش است که هدایتش برای نویسنده گاهی غیرممکن می‌شود. بعضی وقت‌ها کم می‌آوردم و می‌گذاشتم خودش کار خودش را بکند و داستان را پیش ببرد. من از آن دسته نویسندگانی هستم که تکنیک برایم در خدمت داستان و کامل‌کنندۀ آن است و نه ابزار خودنمایی. با بررسی‌هایی که کردم دیدم این نوع راوی به کار روایت این سوژه می‌آید و از آن استفاده کردم. امکاناتی به من داد تا بهتر فضاسازی کنم و البته شخصیت‌پردازی. قطعاً هم می‌تواند نسبتی با زندگی ما داشته باشد. با زندگی در این شهر کش آمده و فربه شده از ساختمان و آدم و تنهایی و دویدن مکرر آدم‌ها پی خواسته‌هایشان و ناکامی‌های مکرر و ترس از صدمه‌دیدن از سیستم و آنها که باهاشان در ارتباط هستی و گره‌هایی قدیمی که خیال بازشدن ندارند.

کافه داستان: شخصیت اصلی داستان شما در طبقۀ فرودست جامعه زیست می‌کند و آسیب‌هایی که به دیگران وارد می‌کند او را بیش از پیش به نیمۀ تاریک اجتماع فرو می‌برد. آیا اقتصاد را به عنوان زیربنا می‌توان به عنوان عامل مستقیم ظهور چنین شخصیت‌هایی در جامعه در نظر گرفت؟
قلمکاری: اقتصاد هم نقش دارد اما نه به تنهایی؛ در کنار عوامل اصلی دیگر مثل ابتذال فرهنگ و زندگی شهرنشینی و غیره. البته چنین شخصیت‌هایی در قصۀ آمریکایی و اروپایی هم هستند یا می‌توانند باشند. دلایل بسیار زیادی را می‌شود در خلق چنین شخصیت‌هایی دخیل دانست. آدم‌هایی که انگار یاغی هستند و علیه جامعه قیام می‌کنند. بیشتر ظهور این شخصیت‌ها را حاصل بی‌عدالتی اجتماعی می‌دانم و اشکال در سیستمی که که روابط انسان‌ها را مشخص می‌کند و جهت می‌دهد. نوعی کینه از اجتماع و به خصوص آن قسمتش که پا روی شانۀ عده‌ای دیگر می‌گذارد و بالا می‌رود موتور مولد این شخصیت‌هاست.

کافه داستان: رمان قبلی شما دیدار در کوالالامپور»، فضایی کاملاً متفاوت با رمان حاضر دارد. در آنجا با اینکه کوچکترین نقطۀ امیدی برای آدم‌ها وجود ندارد، اما باز می‌توانند سلامت و ثبات خود را در جایی بازیابی کنند. اما در زخم بوتیمار» انگار زیر پای آدم‌ها خالی می‌شود و آنها چالشی پایان‌ناپذیر با جایگاه خود دارند. این تغییر نگاه را چه‌طور باید ارزیابی کرد؟
قلمکاری: با شما کاملاً مخالفم. باور دارم که همیشه امید هست. در کار قبلی‌ام هم امید فراوانی وجود دارد، منتها باید دید امید چیست و تفسیرمان از آن چیست. از نظر من همین کشف هویت شخصیت‌های اصلی در این دو رمان و رسیدن به گمشده‌ها خودش نوعی امید پررنگ و واضح است. تغییری هم در نگاهم به‌هیچ‌وجه صورت نگرفته. خواستم بگویم همین که بفهمیم هیچ انسانی فریادرس ما نیست و خودمان هستیم که باید کاری بکنیم و برای سؤال‌های بی‌جوابمان پاسخی پیدا کنیم و از بلاتکلیفی خارج شویم، خودش بزرگترین امید و راه رهایی است. در این داستان هم پری بالاخره به جایی می‌رود که بتوانند درمانش کنند و این روزنه وجود دارد که شاید خوب شود و بتواند مشکل‌هایش را حل کند. ضمن اینکه پدرش هم پیدا می‌شود و حالا کسی را دارد که پشتوانه‌اش باشد، حالا هر چقدر غیر دوست‌داشتنی و سست.

کافه داستان: در بسیاری از داستان‌های نوار، طیف‌های مختلف جامعه به شیوه‌ای خصمانه در برابر شخصیت اصلی ظاهر می‌شوند و او را به عصیان وامی‌دارند. چرا رفتارهای جامعه در داستان شما به گونه‌ای نیست که شخصیت را به مبارزه فرا بخواند و به نوعی در تقابل مستقیم با فرد قرار نمی‌گیرد؟
قلمکاری: از سؤالتان تعجب می‌کنم. رفتارهای خصمانۀ جامعه در رمانم خیلی خیلی واضح است. مثلاً هاشم که او را طرد کرده، صاحبخانه‌اش که نمایندۀ طیف وسیعی از آدم‌های معمولی است که او را می‌پایند و به کوچکترین مسئلۀ خصوصی‌اش کار دارند یا حتی آدم‌های توی مهدکودک و غیره. همه او را وادار می‌کنند برود توی کنج خودش و طردش می‌کنند. توی مترو هم که می‌رود این غریبگی را حس می‌کند و اذیت می‌شود و البته جاهایی دیگر. جامعه او را وادار می‌کند دائم احساس گناه و تعقیب‌شدن داشته باشد.

کافه داستان: فضاهای شهری در این رمان، اغلب بر احساس ناامنی شخصیت‌ها می‌افزاید؛ مثل همان مترویی که با لرزش مدام زمین، شخصیت اصلی داستان را با اضطراب مواجه می‌کند. این فضاسازی‌ها ملهم از واقعیت‌های همین شهر است یا برساختۀ وضعیت ذهنیِ شخصیت اصلی داستان‌تان است؟
قلمکاری: بیشتر از واقعیت‌های شهر و البته گاهی ساختۀ ذهن شخصیت، کارکرد ذهن او به صورتی است که این تأثیر را تشدید می‌کند و اغراق‌شده نشان می‌دهد. همه چیز او را در وضعیت بحرانی کنونی‌اش می‌ترساند و وادار به عکس‌العمل می‌کند، از جمله جغرافیایی که در آن زندگی می‌کند و حتی تاریخ خانواده‌اش. فضاها هم به همراهی سایر عناصر برای او اضطراب‌آورند و به او یادآوری می‌کنند که یک قربانی است.

کافه داستان: زخم بوتیمار» بسیار به آثار نئونوار روان‌شناختی نزدیک است. شاید بتوان آن را دارای مشابهت‌هایی با فیلم شاتر آیلند» اسکورسیزی دانست. چه نوعی از تأثیرات محیطی (مثل جنگ، شرایط بد اقتصادی یا فشارهای ی) سبب شده تا شخصیت اصلی رمان شما هم به دنیایی از اتفاقات و آدم‌های غیرواقعی وارد شود؟
قلمکاری: این عواملی که گفتید کمترین نقش را داشته‌اند. او گرفتار بیماری خاصی است که با زندگی در شهر و آدم‌هایش تشدید شده. شاید ارثی باشد و شاید به دلیلی نامعلوم. این بیماری زخمی است که خوب نمی‌شود و مدام عذابش می‌دهد. برای التیام این جراحت گاهی درمان‌هایی از خودش اختراع می‌کند که موقتی هستند و شرایط را پیچیده‌تر می‌کنند. او اگر منشاء دردش را پیدا نکند در اجتماع دوام نمی‌آورد و از بین خواهد رفت. تنها شباهت رمان من به فیلمی که گفتید در بیماری مشترک شخصیت‌های اصلی است و نه هیچ چیز دیگری. البته به این هم باور دارم که مضامین به وفور وجود دارند و حتی تکراری می‌توانند باشند، این شیوۀ روایت است که نو و جالب‌شان می‌کند.

کافه داستان: شخصیت اصلی داستان شما زنی است که می‌تواند سمبل ن بسیاری در جامعۀ امروز ما هم باشد. چرا یک شخصیت ناهمجنس را برای این داستان انتخاب کردید و چه‌طور به این شخصیت نزدیک شدید؟
قلمکاری: خود سوژه این ضرورت را ایجاب می‌کرد و راه دیگری نداشتم. طبیعی است که برای این که کار خوب از آب در بیاید دست به تحقیقات زیادی زدم؛ شامل بررسی سوابق این‌طور آدم‌ها و گفت‌وگو با آنها و ن دیگر و شنیدن مصائب و مشکلاتشان. نمونه‌های خوبی هم گیرم آمد که تجربه‌هایشان بسیار راه‌گشا بود. لحن نه و دیگر مسائل هم اگر خوب یا بد از آب درآمده، حاصل سطح نویسندگی خودم است. راستش زیاد به این شخصیت ناهمجنس اعتقادی ندارم. نویسنده اگر کاربلد باشد باید بتواند از پس هدایت شخصیت همجنس یا ناهمجنس بربیاید.

کافه داستان: ظاهراً رمان دیگری با موضوع گمگشتگی در دست نوشتن دارید. چرا این مضمون گمگشتگی در آثار شما این همه پر رنگ است؟
قلمکاری: این رمان به زودی از سوی نشر آوند دانش به بازار می‌آید و یک ساعت بعد از کسوف» نام دارد. وقتی این کار آخر را نوشتم به نظرم آمد که هر سه تای این کارهای پشت هم مضمون‌های یکسانی دارند و به گمگشتگی می‌پردازند و حاوی جست‌و‌جویی هم هستند. دلیلش را واقعاً نمی‌دانم. حتماً از تجربۀ زیستۀ من و جایی در ذهنم می‌آیند. خودم بسیاری از اوقات دچار این حس گم‌شدن و بی‌هویتی می‌شوم. خواب‌هایی می‌بینم که هر چه پیش می‌روند عجیب‌تر می‌شوند. در خواب‌ها به مکان‌های دورۀ کودکی و نوجوانی‌ام برگشته‌ام و می‌بینم نکاتی در آن دوران بوده که فراموش کرده‌ام و از این قبیل. بیدار که می‌شوم با این که حال و هوای خواب مثبت بوده چنان گیج و منگم که گاهی راه هم نمی‌توانم بروم. بیشتر کسانی را در خواب می‎بینم که سال‎هاست مرده‎اند و چیزهایی دربارۀ آبا و اجدادم می‏گویند. خنده‏دار است. یک بار خواب پدربزرگم را دیدم که من را به محلۀ بازارچه حاج‌غلامعلی تهران، محل تولد و زندگی‌اش برده بود. من فقط شنیده بودم او آنجا به دنیا آمده و چیز دیگری نمی‌دانستم. بیدار که شدم احساس می‌کردم آن محله را خیلی خوب می‌شناسم.


آخرین جستجو ها

porrireco جراحی بینی|شکم|جراحی سینه|گوش|جراحی پلک|زیبایی|clinicsurgery ۩۞۩ اللهم عجل لولیک الفرج ۩۞۩ باران یعنی تو برگردی . . . healdecubig sunlofuncdist قصه هــــای جوجه بیشعـــور اخبار ایران روستای دهمیان كوهسرخ Cynthia's life