محل تبلیغات شما

سلام بر غم

گفت‌وگو با ناصر قلمکاری، به‌مناسبت انتشار رمان دیدار در کوالالامپور»
فرزاد گمار
رومه نگار

ناصر قلمکاری داستان‌نویس و متولد 1358 است. نخستین رمان او گذر از هزارتو» نام دارد. به‌تازگی از او رمان دیدار در کوالالامپور» منتشر شده است. نویسنده در این رمان سراغ موضوع مهاجرت رفته است؛ مسئله‌ای که سال‌هاست، نه‌تنها ایرانی‌ها، جمعیت زیادی از مردم کشورهای خاورمیانه را درگیر خود کرده است. جنگ، فقر، مسائل فرهنگی و اجتماعی و از همه مهم‌تر رفاه و آزادی که مدام در تلویزیون‌های غربی به رخ دیگر ملت‌ها کشیده می‌شود، طبقات فرودست و متوسط جوامع جهان سوم را برای مهاجرت به این سرزمین‌ها مشتاق و ترغیب کرده است. قلمکاری در رمان دیدار در کوالالامپور» سراغ این افراد رفته است. او با خلق شخصیت محوری بهداد کیانی با سبکی برخاسته از رئالیسم به میان این اجتماع گوناگون از ملیت‌های مختلف رفته تا از شکست‌های مهاجران و آرزوهای بربادرفته آن‌ها در جزایر و اقیانوس‌‌های ناآرام، روایتگر زندگی و زیست این آدم‌ها باشد. داستان او با سفر دو عاشق دلباخته آغاز می‌شود که افسون و جاذبه‌های استرالیا آن‌ها را به دست قاچاقچیان انسان سپرده است؛ قاچاقچیانی که کمترین ارزشی برای جان سرنشینان لنج‌های کهنه‌شان قائل نیستند. قلمکاری در این رمان با نثری ساده و تا حدودی گزارشی و با لحنی سرزنشگر موقعیت‌های دلهره‌آور و پر از بیم و امید از مهاجران ساخته است. با ناصر قلمکاری درباره این رمان به گفت‌وگو نشسته‌ایم که درپی می‌آید.
       
*رمان دیدار در کوالالامپور» درباره مهاجرت است. مهاجرانی از کشورهای آسیایی که گمان می‌کنند از جهنم به بهشت غرب می‌روند؛ البته رمان به ما نشان می‌دهد این تصور غلط است. درباره موضوع رمان بگویید. به نظرم رسید در رمان شما سوای ویژگی‌های ساختاری و علقه‌های ادبی، نوشتن از سرنوشت تلخ و تحقیرآمیز مهاجران ایرانی و آسیایی برایتان یک اام بوده است؟

در حقیقت حضور مهاجران و مسئله مهاجرت غیرقانونی در طرح اولیه رمان به‌اندازه نسخه نهایی نبود و قرار بود خیلی جمع‌و‌جورتر باشد. سوژه یک خطی من این‌طور بود که مرد میانسالی که ثروت خود را از راه سرمایه‌گذاری در بازارهای بورس به دست آورده است درگیر مسائل دختری مهاجر می‌شود. همان زمان، به یاد دارم آگهی‌ای که سفارش‌دهنده‌اش دولت استرالیا بود، از بعضی شبکه‌های فارسی‌زبان خارج از کشور پخش می‌شد و در آن درجه‌دار اخمو و بداخلاقی رو به دوربین می‌گفت: اگر از راه دریا به استرالیا بیایید چنین و چنان خواهد شد و استرالیا وطن دوم شما نخواهد شد.» بار تحقیری که نگاه آن نظامی‌استرالیایی داشت اذیتم می‌کرد. شاید هم برداشت من بود. به هر حال، فکر کردم این رمان بستر مناسبی برای پروراندن چنین سوژه بکری دارد. صحنه‌های مهاجرت در نسخه‌های اول 30درصد کل کار بود که بنا بر ساختمان نهایی 50درصد را در آخر به خودش اختصاص داد.

 
*شناخت شما به‌عنوان نویسنده از دنیای مهاجران و قاچاقچیان انسان از کجا کسب شده است. آیا دلیل انتخاب راوی اول شخص به تجربه‌های شما از مهاجرت برمی‌گردد یا حاصل تحقیق و خیال است؟

شناخت من از دنیای مهاجران غیرقانونی، حاصل گفت‌وگوهای طولانی با افرادی است که تجربه‌های تلخ و شیرین این نوع مهاجرت را داشته‌اند و خواندن هزاران صفحه خاطرات اینترنتی فارسی‌زبانانی که از مسیر اندونزی و دریا به استرالیا رفته‌اند و شیوه‌هایی از این دست.

 سال‌ها پیش برحسب اتفاق به یکی از کمپ‌های پناهندگان در شهر اسن آلمان برای دیدن دوستی رفتم. کسانی که در آن‌جا بودند و محیطش روی من تأثیر زیادی گذاشت. خاطراتی برایم تعریف کردند که تکان‌دهنده بود؛ مثلا درباره رزمی‌کار ایرانی‌ای شنیدم که مرام پهلوانی داشته و ایرانی‌ها را حمایت می‌کرد و در نهایت هم اقامت گرفت. خب این شخصیت الگویم برای صدرای دیدار در کوالالامپور» شد. خودم هم در این سال‌ها بارها به مهاجرت فکر کرده‌ام، ولی جدی نبوده است؛ البته راه‌هایی که به آن‌ها فکر کرده بودم همه قانونی بودند. بخش‌های زیادی هم حاصل تخیل خالص و صرف است. انتخاب راوی اول شخص به تجربه‌های من ربطی ندارد. بیشتر برای واقعی و ملموس‌تر‌کردن وقایع داستان است از دیدگاه کسی که خود درگیر آن ماجراهاست.  


*در رمان واقعیتی نهفته که از بستر ی، اجتماعی و فرهنگی جوامعی مثل ایران، عراق، سوریه، افغانستان و کشورهای همجوار برمی‌خیزد. با این حال تاکید شما در رمان روی شخصیت‌هایی است که تقریبا همگی برای زندگی بهتر و پول و رفاه به مهاجرت دست می‌زنند. در واقع، هیچ نوع آرمانخواهی اجتماعی و انگیزه‌هایی شبیه به این در تصمیم‌گیری شخصیت‌ها وجود ندارد. مسائل اقتصادی دلیل اول و آخر مهاجران برای مهاجرت است، اما ما می‌دانیم همه مهاجران فقط به این دلیل مهاجرت نمی‌کنند؛ مثلا الان حجم بسیار گسترده‌ای از جوانان با رایزنی‌ها و دوندگی‌های مستمر در پی پذیرفته‌شدن در دانشگاه‌های غربی‌ هستند و روزبه‌روز بر تعداد این افراد بیشتر هم می‌شود، اما شما چرا دست روی این قشر از مهاجران گذاشتید؟
رمان من داعیه ندارد ماجراهایش آن‌چنان گسترده است که همه انواع مهاجرت را دربرمی‌گیرد و به آن‌ها می‌پردازد. دختر و پسر جوان داستان این راه پرمخاطره و غیر‌قانونی را انتخاب می‌کنند. خب، قطعا شخصیت‌های دیگری هم که در این راه مهاجرتی سر راهشان قرار می‌گیرند دغدغه‌ای مشابه آن‌ها دارند، وگرنه از راه‌های دیگری اقدام می‌کردند که شاید به کار این رمان نمی‌آمد؛ البته اگر توجه کنید در لابه‌لای این آدم‌ها کسان دیگری را هم می‌بینیم که به شکل‌های دیگر مهاجرت کرده‌اند و دغدغه‌شان فقط نان و آب و رفاه نیست مثلا امیر، راننده میثم یا آن سردبیر رومه که بهداد اول او را به یاد نمی‌آورد یا سهیل. امیر به بهداد می‌گوید خیلی‌ها برای تحصیل به این‌جا می‌آیند، ولی بعد هیچ کاری برایشان وجود ندارد و مسائلی به این شکل مطرح می‌شود یا خود شهره اصلا دغدغه نان و آب ندارد. علاقه به پسری که دوست دارد یا حالا سر قوز افتادنش باعث شده است مهاجرت کند.


*به نظر من ساختار روایی رمان دیدار در کوالالامپور» درست انتخاب شده است. راوی بدون پیچیدگی و تکلف زبانی تا حدودی گزارش‌گونه و واقع‌گرا داستان گذشته و حال شخصیت اصلی را روایت می‌کند و در پایان آن‌ها را به هم می‌رساند. هرچه هم به پایان کتاب می‌رسیم رمان جذاب‌تر می‌شود، اما انتهای کتاب برایم سوال پیش آمد که انگار کمی شتاب پایانی زیاد از حد است. این تصور من است یا دلیلی برای این شتاب داشته‌اید؟
قصه در رمان‌های من عنصر بسیار بسیار مهمی است. شاید مهم‌تر از همه عناصر دیگر. این قصه‌گوبودن روایت، چنین زبان و ساختار روایی ساده‌ای را می‌طلبد تا خواننده خسته نشود و تا حد ممکن حشو و زوائد کار از بین برود و برویم سر اصل مطلب.
در واقع، بهتر است بگوییم همه عناصر روایت در خدمت قصه‌گویی قرار می‌گیرند. درباره شتاب پایانی با شما موافق نیستم که اصلا شتابی باشد و خب دلیلی هم نمی‌توانم بیاورم که چرا بیش از حد شده است. خط اصلی داستان من قصه بهداد و غزل است و سرانجام سفرشان و سرنوشت‌شان. وقتی این‌ها مشخص شد دیگر داستان تمام است. دلیلی ندارد صبر کنیم و باز هم ماجراها یا صحنه‌هایی ببینیم. اگر منظور شما از این شتاب گره‌گشایی نامناسب یا روشن‌نشدن بعضی سوالات است، آن موضوع دیگری است و می‌توان به‌عنوان ایراد کار آن را مطرح کرد.


*رمان عملا مهاجرت غیر‌قانونی را تقبیح می‌کند و این نوع مهاجرت را موجب تحقیر مهاجران می‌داند. خودتان هم از ابتدای نوشتن رمان چنین چیزی موردنظرتان بود؟ یعنی می‌خواستید چنین چیزی را گوشزد کنید یا تذکر دهید و به جایی یا کسی تلنگر بزنید؟
همان‌طور که گفتم، دیدن آن فیلم کوتاه که پیام دولت استرالیا بود مرا ناراحت می‌کرد و دیدن صحنه‌هایی از هموطن‌های درمانده‌ای که جلیقه نجات پوشیده با زن و بچه سوار لنج‌ها بودند یا در اردوگاه‌ها حیران. می‌دانید همه ما ایرانی‌ها نوعی حس غرور درباره فرهنگ و گذشته‌مان داریم. نمی‌دانم غلط یا درست، فکر می‌کنیم در گذشته‌ای بسیار دور خدمات زیادی به جامعه بشری کرده‌ایم و بعضی کارها و موقعیت‌ها در شأن هر ملتی باشد در شأن ما نیست. عوامانه‌ترش مثلا این مسئله که همین 200سال پیش استرالیا کجا بود، وقتی ما هزاران سال فرهنگ داشته‌ایم، چرا الان با ما این‌طوری رفتار می‌کنند و ما را راه نمی‌دهند؟ می‌خواهم بگویم همین حس غرور درباره گذشته و انزجار از بی‌احترامی به هموطنانم کمی هم در من بوده و هست و شاید همین حس برای نوشته‌شدن این داستان و نشان‌دادن حقارت این نوع گذاشتن، رفتن و اسیرشدن به من تلنگری زده باشد.


*شخصیت اصلی رمان یا همان بهداد کیانی در مسائل اقتصادی و بورس شخصیت فعال، کاربلد و موفقی است. چطور می‌شود چنین شخصیتی عقلش را دست قاچاقچی‌های انسان می‌دهد. عشق و دلدادگی یا خواست اجتماعی و فرهنگی؟ منطق چنین شخصیتی برای این نوع مهاجرت از کجا می‌آید؟
بهدادی که مهاجرت می‌کند سن کمی دارد و عاشق غزل است و به نوعی خودش را دست او سپرده است. در هواپیما وقتی گفت‌وگویش را به یاد می‌آورد می‌گوید: سخت بود از چیزی دفاع کنی که خودت قبولش نداشتی.» فقط گاه‌گاهی غر می‌زند و تا غزل حمله می‌کند جا می‌زند. بین راه وقتی لنج را برمی‌گردانند خوشحال می‌شود و فکر می‌کند خیلی هم بد نیاورده‌اند. او همه‌چیز را رها کرده تا فقط دل دختری را که دوست دارد شاد کند. همین بی‌عملی او باعث می‌شود همه چیزش را از دست بدهد. این باخت او را پخته می‌کند. این پختگی مربوط به زمان حال اوست که همه سعی‌اش را می‌کند جلوی شهره را بگیرد. بین این حال و گذشته که یک فصل در میان می‌آیند، زمان زیادی فاصله وجود دارد. بخشی که عامدانه در داستان درباره‌اش حرف نزدم تا به باورپذیری بعضی چیزها خدشه وارد نشود.


*بهداد کیانی یا همان راوی پس از شکست در مهاجرت به استرالیا و ازدست‌دادن عشق زندگی‌اش به ایران برمی‌گردد و با توجه به توانایی‌هایش در حوزه بورس آدم ثروتمندی می‌شود؛ ثروتی که از به‌هم‌ریختگی روابط اقتصادی کلان ایران با جهان غرب ناشی می‌شود. انتخاب چنین شخصی به‌عنوان راوی حتما دلیلی داشته است. آیا ربطی به دانش نویسنده در حوزه بورس و اقتصاد دارد یا نه می‌خواهد نشان بدهد در چنین جامعه‌ای که شوک‌های اقتصادی زندگی آدم‌هــــــا را ناگهـــان دگرگــون می‌کنند مردم و به‌ویژه جوان‌ها که شرایط اقتصادی‌شـــان نــامطمئــن اســت تصمیــم می‌گیرند مهاجرت کنند؟
درواقع، ترکیبی از همه این موارد است. داستانی‌ترین دلیلش این است که بهداد برمی‌گردد و شیوه درست تحلیل را به کار می‌برد تا در بی‌رحمانه‌ترین مکانی که از جزیره کریسمس و اندونزی هم بدتر است، یعنی بازار، به بقا ادامه دهد و موفق شود. او حالا می‌خواهد به خودش ثابت کند که آدم منفعل و بی‌عرضه‌ای نیست که به‌دلیل حرف زنش به آن سر دنیا برود و به احمقانه‌ترین شکلی زنش را گم کند و به کشتن بدهد. او به کاری می‌چسبد که بلد است و به آن علاقه دارد؛ کاری که نوعی نماد اقتصاد آزاد و سالم است و می‌گویند دماسنج اقتصاد کشور است؛ مثلا نمی‌رود دلارفروشی کند یا بسازوبفروش شود یا والتر سریال برکینگ بد» شود. با این کار به خودش نشان می‌دهد می‌توان در همین مملکت ماند و رشدی کرد که آدم خوابش را هم نمی‌بیند.


*با توجه به این‌که پیش از شما هم نویسندگانی با موضوع مهاجرت و سرنوشت تلخی که در انتظار مهاجران است دست به نوشتن رمان زده‌اند، آیا فکر می‌کنید ادبیات مهاجرت در ایران موفق بوده است؟ به‌ویژه این‌که مسئله مهاجرت سال‌هاست در میان ایرانیان رایج است؟
من همه رمان‌های مهاجرت را نخوانده‌ام که بتوانم قضاوت کنم. در سال‌های اخیر سرزمین نوچ» آقای کیوان ارزاقی را خوانده‌ام که خوب بود و یکی، ‌دو کار دیگر که نپسندیدم. به نظرم، این سوژه همچنان بکر و کار نشده است. می‌توان گفت تعداد این رمان‌ها آن‌قدر کم هستند که نمی‌توان معدلی درباره موفق‌بودن‌شان گرفت. مهاجرت بی‌شک یکی از مسائل روز ماست و در این‌باره کاملا با شما موافقم. 

سلام بر غم  



غمِ دریا

میلاد محمدی
پژوهشگر

قصه مهاجرت در قرنی که هستیم کاملا رنگ و بوی دیگری گرفته است. جابه‌جایی ده‌ها هزار نفر در فاصله زمانی کوتاهی از یک سرزمین به سرزمین دیگر همه‌چیز را زیر و رو می‌کند و جغرافیا را کاملا دگرگون کرده و تصویر تازه‌ای روی نقشه حک می‌کند. مهاجرت‌های گسترده‌ از سوریه و عراق و افغانستان در دو سه سال اخیر یک نمونه برای اثبات این حرف است؛ یا مثلا مهاجرت قوم روهینگیاهای میانمار که این روزها درصدر اخبار است و می‌گویند حدود 400 هزار مسلمان از ترس جان‌شان به بنگلادش گریخته‌اند و وضعیت رقت‌باری رقم خورده است.
ناصر قلمکاری در رمان ساده و خوشخوان دیدار در کوالالامپور» روی یکی از همین مهاجران تمرکز کرده است؛ مهاجرانی که به امید زندگی بهتر و روزهای آرام و خوش دست به مهاجرت می‌زنند، اما آیا سرنوشت همه آن‌ها یکی‌ است؟ آیا آن‌ها همه به اهدافی که خواسته‌اند، رسیده‌اند و زندگی بهتری را نیز به دست آورده‌اند؟ آرامش و دنیای بهتر در مبدا دست‌یافتنی‌تر بود یا حالا که بعد از روزها اضطراب و جان در کف دست نهادن، خود را به مقصد رسانده‌اند؟
مهاجرت غالبا قصه تلخ و اندوهناکی است؛ هم در آن فراق است هم دل‌کندن و ازدست‌دادن. غمی که در مهاجرت هست تا مدت‌ها و شاید تا پایان عمر گریبان مهاجر را بگیرد، اما همه‌ این موضوع نیز غمگین نیست. گاهی نیز به دست آوردن هویت تازه، چنان کاری با روح و روان مهاجر می‌کند که همه سختی‌ها و اضطراب‌ها فراموش می‌شود. عشقی تازه رقم می‌خورد. دیدار در کوالالامپور» قصه تلخی‌ها و خوشی‌های مهاجرت است.
استراتژی ناصر قلمکاری در رمانش بر قصه‌گویی است. شاید عمده‌ترین دلیلش این باشد که خود مهاجرت و همه اتفاق‌های آن به اندازه کافی درام هستند و روایت قصه‌ای با این مضمون خود به اندازه کافی بر خواننده اثر می‌گذارد. در رمان دیدار در کوالالامپور» گره‌خوردگی غم و شادی و رنج و خوشی در زندگی آدم‌هایی روایت می‌شود که به امید رهایی دست به سختی و دشواری زده‌اند.


نقد زری نعیمی درباره ی رمان دیدار در کوالالامپور

آیین معرفی و جشن امضای کتاب" دیدار در کوالالامپور" در کاشان

بلند پروازی بر فراز دیوارهای کوتاه!

مهاجرت ,رمان ,هم ,مهاجران ,می‌کند ,دیدار ,دیدار در ,در کوالالامپور» ,را به ,است و ,و به

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان کتب دانشگاهی وحل المسئله Eugene's page Jose's blog نوشته های همایون رقابی علوم ماورا گروه مهندسی آب onclarerun معمولی هستم مثل خودم تبریز دیجی لینکلر - بزرگترین وب کامپیوتر و موبایل pheotentehar